وقت دفاعی منطقی و فلسفی از حقیقت در برابر علم است

به تعداد موضوعاتی فکر کنید که در آن حقیقت در علم اهمیت دارد. به این مهم اهمیت می‌دهیم که صرفا بدانیم آیا میزان انتشار CO۲ باعث تغییر آب و هوا می‌شود یا نه. چقدر سریع این کار صورت می‌پذیرد. و همچنین بدانیم که سیگار کشیدن تا چه میزان خطر ابتلا به سرطان ریه را افزایش می‌دهد. می‌خواهیم بدانیم آیا رژیم غذایی ضعیف، کودکان را در معرض خطر ابتلا به چاقی قرار می‌دهد، یا اینکه پیش‌بینی های رشد اقتصادی درست هستند یا نه. حقیقت در علم، اتلاف وقت نیست. این حقیقت، علم آب و هوا، دارو، بهداشت عمومی، اقتصاد و بسیاری از تلاش‌های جهانی دیگر را شکل می‌دهد. دنبال کردن حقیقت در قلب تلاش های علمی باقی می‌ماند. مایکل مسی می، پروفسور فلسفه علم در دانشگاه ادنبورگ، اسکاتلند است. او در زمینه تاریخ و فلسفه علم کار می‌کند و در سال ۲۰۱۷، مدال ویلکینز برنال مداوا را از سوی انجمن سلطنتی لندن به خاطر فعالیت های شایسته اش دریافت کرد. او ما را با مفهوم حقیقت در علم آشنا می‌کند. در ادامه با آراد مگ همراه باشید. 

روند تاریخی اهمیت حقیقت در علوم

اهمیت حقیقت در علم سبب می‌شود بدانیم چندان خبری هم در این علوم نیست. برای سال ها، مردم برای دانستن حقایقی در مورد جهان به علوم توجه کرده‌اند. انقلاب علمی چیزی نبود جز پیروزی حقیقت علمی گالیله – سخت بود – از طریق مشاهدات تلسکوپی فهمید – و به بیش از قرن‌ها تعصب در مورد سیستم ژئوسنتریک خاتمه داد. پیراچرخه بطلمیوسی با نظام متفاوت خود، با وجود پیچیدگی، غلط بود. در بهترین حالت، “حفظ ظاهر و شکل ” در مورد چگونگی حرکت سیاره‌ها در آسمان را بیان می‌کرد. در مورد حرکت سیاره‌ای، تا زمان کشف توضیحات کوپرنیک، حقیقت حرکت سیاره‌ها ناگفته باقی مانده بود. یا انقلاب شیمیایی در اواخر قرن ۱۸ را در نظر بگیرید. اول از همه، بسیاری از افراد به نظریه فلوژیستون – سیال و غیر قابل فهمی که گیورگ ارنست استهل، جوزف پریستلی و دیگر فیلسوفان طبیعی در آن زمان به کار فرآیند احتراق و کلسیناسیون اعتقاد داشتند. حقیقت علمی آنتوان لاووازیه در مورد اکسیژن، بر باورهای غلط درباره فلوژیستون غلبه کرد.

بازیگران اصلی این انقلاب‌های علمی غالبا این روش فکری را که علم تحقیقی است و منجر به پیروزی اجتناب‌ناپذیر حقیقت در خطاهای گذشته می‌شود، پرورش دادند. دو قرن پس از دفاع موفقیت‌ آمیز گالیله از سیستم “مرکزیت خورشید”، فلاسفه شروع به الهام از حقیقت علمی کردند. در سال ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۲، آگوست کنت در کتاب فلسفه اثبات گرایی، تکامل دانش بشری را در سه مرحله اصلی تقسیم بندی کرد: ” الهیات یا فرضیات؛ متافیزیک یا انتزاعی؛ و علمی و یا اثبات گرایی.” در “اثبات گرایی”، سومین و آخرین مرحله، “توضیح حقایق به سادگی ایجاد ارتباط بین پدیده‌های واحد و برخی واقعیات عمومی است، که تعداد آن‌ها پیوسته با پیشرفت علم کاهش می‌یابند”.

پس از آن، زمینه فلسفه اثبات گرایی کنت از لحاظ سیاسی و اجتماعی به فراموشی سپرده شد (به هر حال، کنت تلاش خود را برای بررسی تئوری اجتماعی هانری د سنت سیمون آغاز کرد، و اثبات گرایی الهامی شد برای انقلاب صنعتی). تا پایان قرن نوزدهم (و در اوایل قرن بیستم)، کلمه “اثبات ‌گرایی” به گوش بسیاری از افراد آشنا بود و مترادف شد با معنای خوش بینی در قدرت علم و فن‌آوری و پیشرفت مداوم آن‌ها به سوی حقیقت.

تا چه اندازه علوم ما واقعی هستند؟

در برخی از نشست های علمی، مفهوم چگونگی تکامل علم و پیشرفت به عنوان واحد اصلی باقی می‌ماند. اما فیلسوفان علم در نیم‌ قرن گذشته مخالف نمایش علم به عنوان گامی رو به جلو و به سوی حقیقت بوده‌اند. این درست نیست که علم چگونه کار می‌کند، و چگونه از طریق تاریخ حرکت می‌کند. این امر در مواجهه با نکات ظریف تاریخی و چگونگی وقوع انقلاب‌های علمی به پرواز در می‌آید. و این نکته را مطرح نمی‌کنند که بسیاری از بزرگترین دانشمندان در طول تاریخ به دلیل اعتقادات غلط و اشتباه از سوی قدرت های دینی سرکوب شدند. این کار به صراحت بسیاری از صداها را نادیده می‌گیرد، مناقشات و اختلاف هایی که به سبب آن، دانش علمی در طول زمان پیشرفت کرده است. ایمانی ساده به روایت علمی “وایگیش” (حکومت های لیبرال) فرض می‌کند که پیشرفت علم با کسب جمعی از “باورهای درست” مشخص می‌شود.

با این حال، بسیاری از انتقادات در برابر دیدگاه ساده از علم، یک اشتباه مشابه را مرتکب شده‌ است. آن‌ها تصویری از علم را ارائه داده‌اند که از هر تعهدی نسبت به حقیقت پاک ‌سازی شده‌ است. آن‌ها حقیقت را به عنوان یک ویژگی نامناسب و یک ‌بار مصرف علمی می‌دانند. فراگیری به عنوان ایده‌آل و تعقیب حقیقت با گرایش‌ها نسبت به آموزه های دینی اندک و ناچیز است، با این وجود، تلاش برای پاک ‌سازی آن یک اشتباه است. استدلال غلط فلسفه اثبات گرا، این بود که علم را به عنوان یک مرحله، یا مسیری خاص، یا چرخه‌هایی از تاریخ در نظر گرفت. گرایش ضد حقیقت در فلسفه علم اغلب با تکرار این اشتباه به پایان رسیده‌ است. مهم است که فراتر از دوگانگی بی حاصل میان دیدگاه قدیمی از حقیقت در علم و روند مبارزه با حقیقت در دهه‌های اخیر حرکت کنیم.

بیایید با برخی سوالات فلسفی واقعی در مورد حقیقت در علم شروع کنیم. در اینجا سه سوال مطرح می‌شود:

  • آیا علم در حقیقت هدف دارد؟
  • آیا علم به ما حقیقت را می‌گوید؟
  • آیا باید انتظار داشته باشیم که علم به ما حقیقت را بگوید؟

حقیقت در علم

در هر یک از این سوال‌ها، “علم” نشانه ای عمومی برای هر رشته علمی است که ما را با سوال دیگری روبرو می‌کند. سوال نخست ممکن است کمی ما را با چالش روبرو کند، اما در واقع، این موضوع یکی از بحث‌ برانگیزترین سوال های مربوط به ۴۰ سال گذشته بوده ‌است. بس ون فراسن در سال ۱۹۸۰، این بحث را مطرح کرد که آیا علم در حقیقت با کتاب پیشگام خود، به تصویری علمی دست یافته است. آیا علم قصد دارد داستانی واقعی در مورد طبیعت را به ما بگوید؟ یا این هدف تنها در حفظ پدیده‌های قابل ‌مشاهده است (یعنی ارائه شرحی از آنچه که می‌توانیم مشاهده کنیم، بدون اینکه انتظار داشته باشیم آن حقیقت واقعی بر اساس طبیعت باشد)؟

پاسخ مثبت به سوال اول، موضع فلسفی شناخته‌ شده ای را به عنوان “رئالیسم علمی” تعریف می‌کند. واقع گرایان علمی ثابت می‌کنند که بهترین تئوری های علمی، حقیقت را به عنوان هدف نهایی خود قرار می‌دهند. اما ون فراسن اشاره کرد (متاثر از فیلسوف فرانسوی، پی یر دوهم)، که اغلب در علم، حقیقت مورد نیاز نیست و “صرفه‌ جویی در پدیده” (یا ظاهر شدن) کافی است. به عنوان مثال، ستاره‌شناسی بطلمیوس می‌توانست سیاره ها را بر اساس ظاهر سیاره‌های در حال حرکت بر مدارها در آسمان در طول ماه‌ها بررسی کند. این “حرکت واپس رونده” نامیده شد، و نظریه بطلمیوس آن را با معرفی مجموعه‌ای از طرح‌های هندسی (تا اندازه ای فلک تدویر) که در آن سیارات قرار بود حرکت کنند، ایجاد کرد. در حقیقت، هیچ دایره‌ای از دایره وجود ندارد و حرکت واپس رونده، فقط یک توهم است که با سرعت نسبی سیارات به دور خورشید گردش می‌کنند. از آنجا که نجوم کوپرنیکی چند قرن بعد تحقق یافت، هیات بطلمیوسی (نجوم)، با وجود موفقیت در قرن خود، باید گفت، نظریه “صرفه‌ جویی در پدیده قابل ‌مشاهده”، اشتباه بود.

امروز فیلسوفانی هستند که معتقدند علم برای مفید بودن نیازی به حقیقت ندارد. آن‌ها استدلال می‌کنند که نیاز به حقیقت ریسکی است زیرا سبب می‌شود افراد به چیزهایی اعتقاد داشته باشند (مثل فلک تدویر، نظریه فلوژیستون، یا هر چیز دیگری) که ممکن است در آینده دروغ از آب در بیاییند. به نظر آن‌ها، نظریه‌های “تجربه کافی” که “پدیده قابل ‌مشاهده” را حفظ می‌کنند، به اندازه کافی برای علم خوب و کاربردی هستند. به عنوان مثال می‌توان مدل استاندارد را در فیزیک با انرژی بالا به عنوان یک حقیقت در نظر گرفت نه به این معنا که آیا جهان واقعا به کوارک ها، لپتون ها و حامل‌های نیرو تبدیل شده‌ است یا نه؛ این موجودیت‌ها واقعا ویژگی‌هایی دارند؟ مدل استاندارد می‌گوید که آن‌ها دارند و غیره، این رویکردی محتاطانه برای کفایت تجربی است. تا آنجا که مدل استاندارد تمام پدیده‌های قابل‌ مشاهده را حفظ می‌کند (که این در مورد ذرات نامریی نیست، بلکه در مورد موقعیت‌های قابل‌ مشاهده ماکروسکوپی است که ما با چشم غیر مسلح ‌می‌بینیم) و مدل به طور تجربی کافی است. چرا بیش از این سوال می‌کنید؟

حقیقت تنها معیار وفاداری توصیفات به جهان است

وقتی به سوال دوم می‌رسیم، آیا علم به ما حقیقت را می‌گوید؟ واقع گرایان علمی و غیر واقع گرایان آن را از دیدگاه های محتلف بررسی می‌کنند. با کنار گذاشتن هدف علم، بگذارید بر روندهای آن تمرکز کنیم. آیا علم به ما حقیقت را گفته است؟ با نگاهی به تاریخ علم، آیا آن را داستانی متقاعد کننده از حقیقت که در طول قرن ها بر روی هم انباشه شده است به شمار می‌آورد؟ فیلسوفان، مورخان و جامعه شناسان و محققان علوم علمی، همگی به توافق ساده ای برای این سوال رسیده اند. آنان به طور خاص مفهوم حقیقت واقعی در این سوال را به چالش کشیدند. در این بحث، فیلسوفان مجموعه ای از تعریف های واقعی درباره طبیعت را به عنوان مسئول اثبات درستی و یا غلط بودن ادعاهای علمی قرار می‌دهند و در این راستا بر روی پیشرفت های علمی هم تمرکز دارند تا در نتیجه با آشکار شدن بیشتر حقایق، همه حقیقت علوم نشان داده شود.

تصویری روشن از این دیدگاه را می توان در رساله منطقی – فلسفی (۱۹۲۲) یافت، که در آن لودویگ ویتگنشتاین در ابتدا اعلام کرد:” جهان مجموعی از حقایق است “؛ و “کلیت این حقایق تعیین ‌کننده بوده ها و اشیایی که بودن جهان را تعیین می‌کنند، هستند”. ویتگنشتاین دیدگاه ساده‌ای از نحوه ترسیم قاعده های زبانی بر واقعیت و مهم‌تر از آن، به آنچه که “حقایق اتمی” می‌نامیم به ما بخشید. برای دهه‌ها (بدون اینکه ویتگنشتاین به عنوان هدفی مستقیم و نه به عنوان همکار در این بحث خاص علمی)، فلاسفه و دانشمندان روندهای ضد واقع گرایانه در فلسفه علم، هم احتمال واقعیت اتمی و هم توانایی آن‌ها در ایجاد ادعاهای علمی درست یا غلط را مورد سوال قرار دادند. بسیاری فکر می‌کنند که این مسائل ظاهرا ساده با چالش‌های دشواری روبرو می‌شوند.

این روند چند دهه‌ای، گرایشی چند جانبه و گسستگی با حقیقت در فلسفه علم با رد این ایده آغاز می‌شود که حقایقی در مورد طبیعت وجود دارند که ادعاهای علمی ما را درست یا غلط می‌کنند. ساختار گرایی واقعیت فقط یک جنبه از این گرایش چند جانبه – با حقیقت است. همانگونه که این امر ممکن است به نظر برسد، مدافعین آن ادعا می‌کنند که در جهانی که چنین است روشی واحد و عینی وجود ندارد؛ به گفته نلسون گودمن، فیلسوف، در واقع توصیفات متفاوت و “یکسانی از جهان وجود دارد، و حقیقت آن‌ها تنها معیار وفاداری آن‌ها ” است. برای مثال، او ادعا می‌کند که ما حقایق را درست می‌کنیم اما نه آن گونه که یک نانوا نان می‌سازد یا یک مجسمه ‌ساز مجسمه می‌سازد. از دیدگاه گودمن، هر زمان که ما نسخه ای از جهان را (از طریق آثار هنری، موسیقی، شعر یا علم) به کار می‌بریم، در واقع حقایق را می‌سازیم. برای مثال، کامی سن – ساسن، نسخه ای از جهان را با نوشتن آهنگ سوناتای شماره ۱ ویولن در دی مینور پدید آورد، که به نوبه خود مارسل پروست را برآن داشت تا سوناتای وینتو (اثری داستانی موسیقی است که در رمان در جستجوی زمان از دست رفته توصیف شده است) را در اولین جلد رمان خود به نام در جستجوی زمان از دست رفته به سال ۱۹۱۳ – ۲۷ مجسم کند. هر کسی که پروست را خوانده باشد نمی‌تواند به فکر داستان عاشقانه اُدت و سوآن در سالن وردورین به هنگام شنیدن سوناتای غم انگیز ویولن از سن سانس نباشد.

برخی معتقدند که علم واقعیت را نمی‌گوید بلکه درک غیر واقعی مهمی را به ارمغان می‌آورد

روش دیگر برای ساخت یک نسخه از جهان به وسیله دسته ‌بندی اشیا براساس شکلی خاص و دادن نام به آن‌ها است. ما همیشه این کار را برای مثال، با ستاره‌ها و صور فلکی انجام می‌دهیم. همانطور که فیلسوف انگلیسی، هیلاری وایتهال پاتنم بیان می‌کند: “امروزه، صورت فلکی هفت برادران در آسمان وجود دارد و می‌توانیم با ساخت نسخه ای از آن، هفت برادران دیگری را در آسمان بگذاریم”. بر اساس دیدگاه گودمن، حقیقت اثرات بسیاری بر علم دارد. او نوشت: “حقیقت،” “دور از یک ارباب جدی و خشک، یک بنده مطیع و رام است. دانشمندی که بر این باور است که خود را متعهد به جستجوی حقیقت می‌داند … او به همان اندازه که قوانین را ترسیم می‌کند، طرح‌هایی را ترسیم می‌کند تا الگوهایش را مشخص کند”. دیدگاه گودمن در برخی از جنبه‌ها به فیلسوف فرانسوی، برونو لاتور، شباهت دارد. در کتاب امید پاندورا (۱۹۹۹)، لاتور استدلال می‌کند که حقایق در مورد دلیل چرایی پیشرفت جنگل های ساوانا (و جنگل آمازون در حال عقب نشینی است) نتیجه روش‌های آزمایشگاهی در مورد نمونه ‌برداری خاک است، نه حقایق مستقل در مورد خود طبیعت.

ساختارگرایی واقعی به نظر بسیاری از فلاسفه بیش از اندازه رادیکالی است و بسیاری از دانشمندان را منحرف می‌کند. بنابراین در اینجا رویکرد دیگری علیه حقیقت واقعی و شناخته ‌شده در میان فیلسوفان علم وجود دارد. در طول ۴۰ سال گذشته، آن‌ها فعالیت های زیادی در زمینه مدل‌های علم انجام داده‌اند. آن‌ها در ادامه، نقش انتزاعی و ایده آل سازی در مدل‌های علمی، انتخاب و تحریف جنبه‌های سیستم، هدف آن‌ها است. به عنوان مثال، مدل توپ بیلیارد حرکت براونیون، نشان‌ دهنده حرکت مولکول‌ها با استفاده از شبیه سازی آن‌ها به شکل توپ‌های بیلیارد کاملا کروی است. علاوه بر این، مدل انتزاعی و یا حذف، مولکول‌ها را از محیط واقعی خود حذف می‌کند، که البته این در صورتی است که در آن برخورد میان مولکول‌ها رخ دهد.

مطالعه شیوه‌های مدل ‌سازی در علم، برخی را به این نتیجه رسانده است که علم واقعیت را نمی‌گوید اما درک غیر واقعی مهمی را ارائه می‌دهد. برای مثال، قانون گاز بویل را در نظر بگیرید که رابطه بین فشار P و حجم v در یک گاز ایده‌آل را در دمای ثابت ثبت می‌کند. در بهترین حالت، قانون بویل در شرایط بسیار آرمانی و ساختگی درست است (بطوری که همه چیز برابر است). هیچ گاز ایده‌آلی با مولکول‌های کاملا کروی که “حقایق اتمی” را به نمایش می‌گذارند، وجود ندارد (همچون مفهوم ویتگنشتاین) که قانون بویل را حقیقت بخشد. با وجود اینکه در حقیقت هیچ چیز واقعی وجود ندارد، مدل بیلیارد حرکت براونین و قانون گاز ایده‌آل بویل، درک غیر واقعی و مهمی را از رفتار گازهای واقعی ارائه می‌کنند. زیرا به دانشمندان اجازه می‌دهند تا رابطه بین کاهش حجم و فشار فزاینده در هر گاز را درک کنند، حتی اگر هیچ واقعیت اتمی در طبیعت درباره مولکول‌های کاملا کروی مشابه با چنین ایده آل سازی هایی وجود نداشته باشد.

چشم انداز حقیقت

رویکردهای ضد دگماتیک و ضد یگانه انگاری به علم، ارزش و همچنین چشم انداز حقیقت را زیر سوال برده‌اند. از دهه ۱۹۶۰، محققان علوم طبیعی شروع به دیدن واژه “حقیقت” کردند، که به علت جنگ ویتنام، و پست مدرنیسم و بعدها آنچه به عنوان “جنگ‌های علمی” شناخته شد، در معرض سوء تفاهم های ناسازگارانه و جنگ های داخلی قرار گرفت. بسیاری از فیزیکدانان، توماس کوهن را به عنوان یک پیشگام در روندی تاریخی می‌دانند، که آنچه را که آن‌ها به عنوان دیدگاهی ساده از پیوند علم به حقیقت بر می‌شمارند و یا رد می‌کنند را از بین برده‌ است. کوهن خود را “یک عاشق واقعی و یک جستجوگر واقعی” می‌دانست. با این حال، در اظهارات نهایی خود در مورد ساختار انقلاب‌های علمی (۱۹۶۲)، یک پیشگویی تقریبا شوم و هشدار دهنده را بیان کرد:

آیا واقعا به این امر کمک می‌کند که تصور کنیم که یک تکلیف کامل، عینی و واقعی از طبیعت وجود دارد و اینکه معیار درست دستاورد علمی، اندازه ای است که ما را به هدف نهایی نزدیک‌تر می‌کند؟ … مراحل متوالی در این فرآیند توسعه ای با افزایش بیان و تخصص مشخص می‌شوند. کل فرآیند ممکن است رخ داده باشد، همانطور که در حال حاضر فرض می‌کنیم که تکامل زیستی بدون استفاده از هدفی معین، یک واقعیت علمی ثابت است که در هر مرحله از توسعه دانش علمی به نمونه ای بهتر تبدیل می‌شود.

برای کوهن، حقیقت یک هدف فراگیر علم در میان انقلاب‌های علمی نیست. انقلاب‌های علمی (برای مثال، از بطلمیوس تا نجوم کوپرنیکی) نیز حقیقت را دنبال نمی‌کنند. آنچه که آن‌ها انجام می‌دهند این است که توانایی ما را برای حل بی قاعدگی‌های جهان افزایش می‌دهد (مانند زمانی که ما در نهایت کشف کردیم که حرکت واپس رونده فقط یک توهم است، و چیزی نیست که فلک تدویر نیاز به توضیح داشته باشد).

ما اخطار و نگرانی های کوهن را در بحث های امروزی می‌بینیم. خود حقیقت به اندازه کافی برای حل و فصل بحث‌های تخصصی و کسب اعتماد، اجماع و مخالفت در علوم کافی نیست. فیلسوفان علمی چون ملو مارتین و کریستن اینتیمن این موضوع را در کتاب خود “مبارزه با شک” (۲۰۱۸) توصیف کرده‌اند. وقتی نوبت به نقش علم در سیاست گذاری می‌رسد، کلید “مشارکت در بحث‌ها با همه احزاب مرتبط با ارزش های در معرض خطر، به جای حقیقت ادعاهای علمی خاص” است. سیاست گذاری شامل سیاست و ارزش‌ها است و “نبود توافق در مورد ارزش‌ها نمی‌تواند، و نباید توسط دانشمندان به تنهایی یا فقط با شواهد علمی مورد تصمیم‌ گیری قرار گیرد”. اینتیمن و ملو مارتین بیشتر ادعا می‌کنند، حتی اگر حقیقت هدف علم باشد، اجماع در جامعه ای انضباطی یا زیر مجموعه ای نمی‌تواند همیشه ” نماینده حقیقی حقیقت باشد، و اینکه آیا این حقیقت برای اتخاذ سیاست های عمومی ضروری است، این موضوع هنوز سوال ‌برانگیز است.”

به طور خلاصه، تاریخ علم، عمل علم، و سیاست علم همه دلایلی برای یاس و ناامیدی در علوم فراهم می‌کنند. به همین دلیل است که در زمان ما، فیلسوفان علم که خود را واقع گرا می‌نامند تمایل دارند صفتی انتخابی را به واژه “رئالیسم” اضافه کنند، (حال چه “ساختاری”، “انتخابی”، ” عملی”، “چشم انداز” یا “مکانی” باشد). نتیجه خالص چنان است که – خالی بودن حقیقت –  فلاسفه زبان و متافیزیک برخلاف فلاسفه علمی، بحث‌های فلسفی بسیاری در مورد ذات منطق به جا گذاشته‌اند.

سوال سوم این است که آیا ما باید انتظار داشته باشیم که علم حقیقت را به ما بگوید، یا حقیقت (یا حداقل مفهوم واقعیت واقعی) بهتر از منطق و متافیزیک نیست؟

در حالی که تجزیه و تحلیل‌های انتقادی از حقیقت حقیقی به منطق و متافیزیک واگذار می‌شوند، فیلسوفان علوم نباید مسئولیت خود را در مورد حقیقت در علم رها کنند و درباره آن صحبت نکنند. درباره شبه – افسانه ویتگنشتاین درباره حقایق اتمی به عنوان حقیقت – سازندگان ادعاهای علمی، ثابت شده است که حتی سطح فعالیت های بسیار پیچیده را هم در علم نادیده می‌گیرند. اما این دلیل (یا بهانه) خوبی برای حقیقت محض نیست. و به همین دلیل است که از علم نباید انتظار داشت تا حقیقت را به ما بگوید. فیلسوفان علم بر اساس مسئولیت اجتماعی خود در مورد حقیقت در علم صحبت می‌کنند. سوال در مورد حقیقت را نمی توان ناگفته باقی گذاشت، محول کرد، یا بدتر، با نارضایتی و سوءتفاهم با آن روبرو شد. برای تعاملی جدی با موضوع حقیقت در علم – حتی اگر ناراحت‌ کننده و دشوار باشد – باید از جوامع دموکراتیک، شکیبا و کثرت‌گرا شروع شود.

اما چه کسی حقیقت را می‌گوید؟ چه کسی راه را روشن می‌کند؟ برخی ممکن است با نظریه حقیقت پراگماتیستی قائل به نظریه جیمز وسوسه شوند. پراگماتیسم آمریکایی به طور سنتی روشی جایگزین برای تفکر در مورد حقیقت ارائه کرده است، که برخی از فلاسفه علمی آن را به عنوان یک پدیده ی پیچیده تر و ساختار قدرت عمل علمی ترجیح می‌دهند. تفاوت‌های قابل توجه و مهمی در بین پراگماتیسم هایی مانند جان دیویی، ویلیام جیمز و چارلز سندرز پرس در مورد حقیقت وجود دارد (به ایده شئل میساک نگاه کنید، ایده زندگی برای معرفتی عالی) و باید از ادغام یا تغییر این گستره متنوع و گوناگون از دیدگاه‌های فلسفی اجتناب کرد. به گفته جیمز، “حقیقت” … تنها یک مصلحت در روش تفکر ما است، درست همان طور که “حق” تنها مصلحت در شیوه رفتار ما است. از نظر طرفداران جیمز، این یک مدل علمی درست است اگر این کار به طور موفقیت آمیزی تسهیل شود و فعالیت‌ها را ممکن سازد (حتی اگر اعمال معرفتی باشند یا نباشند). اگر مدل توپ بیلیارد در حال حرکت براونیون به دانشمندان کمک می‌کند تا رفتار مولکول‌های گاز را پیش‌بینی کنند، برای مثال، مدل (به طور واقع‌ بینانه) حقیقت را می‌توان ممکن ساخت. نادرستی فرض مولکول‌های کاملا کروی، مهم نیست. آیا مفهوم حقیقت بیشتر جیمز با علم موافق است، و برای کثرت‌گرایی در جوامع دموکراتیک مناسب‌تر خواهد بود؟

پلورالیسم حقیقت

این ریسک با مفهومی که جیمز از حقیقت الهام ‌گرفته است، این است که آن را بیش از اندازه متکی به مقاومت در برابر وقایع زمانی و کنش های نیروهای اجتماعی به طور پیوسته در زمینه علم، می‌داند. این دیدگاه جیمز از حقیقت را به عنوان یک کیفیت و موفقیت در علم بر می‌شمارند. اما چگونه میتوان مواردی را که در آن در واقع موفقیت از حقیقت نیست، رد کرد؟ مهم‌تر از این، وقتی بحث بر سر موضوعات مانند تغییر آب و هوا، فایده واکسینه کردن کودکان، و یا پیش‌بینی‌های اقتصادی به میان می‌آید، به نظر می‌رسد که ما به مفهوم و درکی بیش از آنچه جیمز فکر می‌کرد، نیاز داریم. به حقیقت به تصمیمات آگاهانه نیاز داریم در لابی های قدرتمند و برنامه های سیاسی. در صورت دستیابی به تصوری همچون مفهوم جیمز (اگر واقعا به حقیقت توجه کنیم)، چطور می‌توان حقیقت و پلورالیسم را دست به دست کرد؟

روش دیگری در مورد اینکه چگونه حقیقت و پلورالیسم ممکن است دست به دست شود، وجود دارد، بدون اینکه از اهمیت حقیقت برای بررسی فایده آنچه که به طور واقع‌ بینانه برای افراد یا جوامع درباره اشاعه دیدگاه علمی در برخی جنبه ها وجود دارد کاسته شود. اول، لازم است که عبارت کلیدی “دیدگاه علمی” را درک کنیم و اینکه چگونه بر پلورالیسم علمی تاثیر می‌گذارد. “دیدگاه علمی” در کاربرد اصلی خود، از سوی فیلسوفی به نام رونالد گئیر در سال ۲۰۰۶، “دیدگاه علمی” را شبیه به ماتریس انضباطی کوهن معرفی کرده است: مجموعه‌ای از مدل‌های علمی (از جمله ابزارهای تجربی مربوطه به جمع‌آوری داده‌ها). به عبارت کلی‌تر، دیدگاه علمی، عمل نظم دهنده ی جامعه ای علمی و واقعی در هر دوره تاریخی است. دیدگاه علمی شامل دانشی است که تولید می‌کند، و منابع تئوریک، تکنولوژیکی و تجربی که استفاده می‌کند و یا آنچه فعالیت های آن‌ها را هدایت می‌کند.

حقیقت یک تعهد هنجاری ذاتی در دانش علمی است

بنابراین، در فیزیک، فرد می‌تواند از دیدگاه نیوتونی در مقابل دیدگاه انیشتینی صحبت کند؛ در شیمی، جوزف پریستلی در برابر دیدگاه آنتوان لاووازیه؛ در اقتصاد، دیدگاه اقتصاد کینزی در مقابل دیدگاه مانیتاریسم یا پول گرایی؛ یا دیدگاه ژنتیک – کلاسیک در مقابل دیدگاه ژنتیک – مولکولی در زیست‌شناسی، و غیره. در مورد نظم و آرایه شکوفایی دیدگاه‌های علمی چه باید گفت؟ یک چیز مسلم است: علم از طریق تولید تعدد دیدگاه‌ها کار می‌کند. در طول زمان، این امر منجر به پیشرفت علمی می‌شود، نظریه کنت به اشتباه به تصویری از یگانه انگاری در “علوم مثبت” بدل شده است. اما تعدد دیدگاه‌های علمی، مشکل حقیقت را حل نمی‌کند. برعکس، به افکار نگران‌ کننده درباره این موضوع دامن می‌زند که حقیقت بیش از دیدگاه علمی است و یا بدتر. اگر از دیدگاه نسبی به موضوع بنگریم، ممکن است باز هم سوال شود: چه کسی حقیقت را می‌گوید؟ چه کسی راه را روشن می‌کند؟

زمان دفاع از حقیقت در علوم فرا رسیده ‌است. این آغاز با تعهد به دریافت چیزهایی است که در ذات برنامه های واقع گرایانه وجود دارد، با وجود افزایش چالش‌های کوهنی از تاریخ علم، ملاحظاتی مربوط به مدل ‌سازی و ارزش‌ها در فعالیت های علمی معاصر وجود دارد. به مفهوم ساده تر، درک چیزها به این معنی است که همه چیز همان طوری است که تئوری علمی به ما می‌گوید. علم آب و هوا حقیقت دارد و چیزی که در مورد انتشار دی ‌اکسید کربن می‌گوید (و تاثیرات آن‌ها بر تغییرات آب و هوا) به گونه‌ای است که در طبیعت رخ می‌دهد. به خاطر منافع اقتصادی قدرتمند، پیامدهای اجتماعی سیاسی و یا صرفا اصول اقتصادی متفاوت، فرد می‌تواند نسبت به رویه کلی که در چیزها وجود دارد هم چون تخفیف، کاهش، جبران خسارت، بی‌توجهی یا رد موضوع تلاش کند. اما انجام این کار مستلزم آن است که از ماهیت هنجاری و تعهد واقع گرایی در علوم صرف ‌نظر کنیم. دنیای علمی بسیار پیچیده و شلوغ است که بتوان آن را با هیچ تصویر شبیه سازی شده ویتگنشتاینی از حقایق اتمی نمایش داد. همچنین تصویر ساده علم مثبت کنت نیز نمی‌تواند عدالت را به آن تسلیم کند. اما گفته ها بر اساس پیچیدگی ها و تفاوت‌های تاریخی، هیچ دلیلی (یا توجیهی) برای صرف نظر کردن از حقیقت ارائه نمی‌کنند؛ اگر هم باشد بسیار کم تر از تلاشی است که علم برای اثبات اشتباهات خود انجام داده است. این بخشی از مسئولیت اجتماعی فلاسفه علمی است که مستقیما چنین موضوعاتی را بررسی و ثبت ‌کنند.

وظیفه علم واقع گرایی است

باید انتظار داشت که علم حقیقت را به ما بگوید، زیرا واقع گرایی می‌گوید این چیزی است که علم باید انجام دهد. حقیقت – درک حقیقت درست به دست آمده – هدف علم نیست، زیرا حقیقت چیزی نیست که علم (یا بهتر است بگوییم دانشمندان) به آن احتیاج داشته باشند (فرض بر این است که این امری واقع گرایانه است). در عوض، این همان چیزی است که علم باید بر اساس واقع گرایی انجام دهد. بنابراین برای قضاوت درباره یک نظریه یا مدل علمی به عنوان یک واقعیت باید آن را به عنوان یک “فرمان دهنده برای توافقات انسانی” قضاوت کنیم. حقیقت، در نهایت، یک هدف آرمانی و یا هدفی مطلوب (یا شاید غیر قابل دسترس)؛ یک وهم در ذهن فعال دانشمند؛ یا بدتر از آن، مسئولیتی تحمل‌ ناپذیر و غیر ضروری در تحقیقات علمی نیست. حقیقت یک تعهد هنجاری و ذاتی در دانش علمی است.

تجربه گرایی بر ساختگی گرایی، ابزارگرایان، پراگماتیست های قائل به نظریه جیمز، نسبیت گرایان و ساخت گرایان نیز تعهد مشابهی ندارند. آن‌ها مفهوم “حق” را بر اساس واقع گرایی معنا نمی‌کنند. برای مثال، تعهد هنجاری را با دیدگاه فیلسوف ریچارد رورتی مقایسه کنید، کسی که به کمک حقیقت پاتنم “ادعای حقیقتی آرمانی” در رابطه با “همانطور که ما دوست داریم باشیم … تحصیل‌، مشکل و پیچیدگی، تحمل پذیری، احزاب محافظه کار، مردمی که همیشه مایل به شنیدن طرف دیگر داستان هستند، دوست دارند مفاهیم را طوری دیگر در ذهن خود شکل دهند ” مطرح کرد. به دست آوردن همه چیز امکان پذیر نیست و شاید درست نباشد همچون ” تحصیلات، پیچیدگی ها، آزاد منشی، احزاب محافظه کار.” این یک هنجار ذاتی در دانش علمی است. ادعای دانستن چیزی در علوم (یا در مورد موضوعی علمی یا حوزه علمی خاصی)، ادعای حقیقت باورهای مرتبط در مورد آن موضوع  و یا دامنه آن است. اما، یک منتقد ممکن است پاسخ دهد، دانش ما چگونه می‌تواند – در حالی که منظر گراست و از لحاظ فرهنگی و تاریخی، شیوه های علمی تعریف شده هستند – مسیر جهان را دنبال کند؟ چگونه می‌توان انتظار داشت چیزهایی را باور کنیم که در علم به آنان باور داریم در حالی که در علم تعدد چندگانگی و جمع گرایی حاکم است؟ برای اینکه آن را به روشی دیگر بررسی کنیم، چگونه می‌توانیم – مولفه های معرفتی که از نظر تاریخی و فرهنگی وجود دارند – به دانش علمی همه زمان ها، علی‌رغم اشتباهات ممکن و گام‌های نادرست علمی (و حتی در زمان حال) اعتماد کنیم؟

تفکر در حقیقت یک تعهد هنجاری و ذاتی است که مفهوم دانش علمی را به ارمغان می‌آورد و مزایایی را با خود به همراه دارد. این امر بر دوگانگی غلط بین حقایق اتمی و استنتاج‌های غیر واقعی و غیر صادقانه غلبه می‌کند. و این باعث می‌شود که واقع‌گرایی با منظرگرایی سازگاری داشته باشد. جوامع علمی که از نظر تاریخی و فرهنگی دیدگاه‌های علمی (یا در سراسر تاریخ علوم یا در علوم معاصر، در زمینه‌های مختلف و یا برنامه‌های علمی مختلف) متفاوتی دارند را تایید می‌کنند (و در واقع باید) یک تعهد هنجاری برای رسیدن به چیزها برای خود قائل می‌شوند. این حداقل الزام است تا ما را به آنچه به عنوان “دانش علمی” نامیده می‌شود نائل کند.

دانش علمی

از قرن شانزدهم، روش علمی در مرکز مهمترین بحث ها قرار گرفت. امید بود که روش علمی (اگر قابل شناسایی باشد) منجر به نتیجه گیری در راستای توافق و گفتگو شود. اما مشخص شد که هیچ روش علمی واحدی وجود ندارد و صرفا برخی را می‌توان بر روی دیگر موضوع ها اعتبار بخشید. با وجود تعهد واقع گرایی هنجارها که دیدگاه های علمی باید (به طور معمول) بر اساس آن مطرح شوند، بسیار از دیدگاه های علمی به جای تعهد حقیقی در راستای سیاست های تعریف شده بیان می‌شوند.

دانشمندان دیدگاه‌های علمی متفاوتی را تایید می‌کنند و حقایق منظر گرایی را آشکار نمی‌کند. انجام این کار احتمالا مرتکب تقلب علمی خواهد شد. آن‌ها ممکن است استراتژی‌های تجربی متفاوت، مدل‌های مختلف و نظریه‌های مختلفی را اتخاذ کنند. ممکن است مقادیر متفاوتی در مورد آنچه که واقعا در یک زمینه مشخص اهمیت دارد را تایید کنند. اما بر اساس شواهد، آن‌ها در نهایت باید به آن پاسخ دهند. رسیدن به مدرک حقیقی، در وهله اول – از طریق اندازه‌ گیری‌های دقیق، روش‌های صحیح غیر موردی و استراتژی‌های آمار استنباطی – که هر برنامه تحقیقی که ارزش “علمی” نامیده می‌شود را تعریف می‌کند. در تعهد واقع گرایانه برای بدست آوردن و درک چیزها باید با اخذ مستندات درست آغاز شود. هیچ دیدگاهی شایسته آن نیست که “علمی” نامیده شود، مگر که از مشاهدات، اندازه گیری یا تغییر داده‌ها و یا مشاهدات، جان سالم بدر ببرد.

دانشمندان تایید می‌کنند که دیدگاه‌های علمی مختلف بر اساس استانداردهای علمی منتج شده از دیدگاه ها ارزیابی نمی‌شود و انعطاف‌پذیری آن‌ها در طول زمان مورد ارزیابی قرار می‌گیرد. برای انجام این کار، خطر ریسک پذیری یا روش های موردی را به به وجود آوردند. بدیهی است که مفهوم “استاندارد علمی” پیچیده است و فرد باید با دقت در این موضوع گام بردارد. با این حال، دانشمندان به طور گسترده و بدون هیچ گونه پیش شرطی برای تولید فهرستی جامع، باید به استانداردهای علمی مشترک نعهد داشته باشند. آن‌ها ممکن است در مورد آنچه که نظریه “اصل اختصار تبیین” نامیده می‌شود مخالفت کنند (برای مثال، معرفی موجودیت‌های جدید در مقابل تغییر قوانین طبیعت)؛ هم چنین ممکن است اهمیت متفاوتی بر نقش ثبات در مقابل قدرت روشنگری زمانی که در مقیاس‌های مختلف مدل ‌سازی می‌شود، قائل شوند. اما آن‌ها باید قبول کنند که هر نظریه علمی قابل قبول باید بتواند شواهد موجود را به طور گسترده در کنار خطوط (بین بسیاری از استانداردهای علمی دیگر) معیارهای علمی قرار دهد.

حقیقت یک کالای مصرفی با پارادایم علمی قدیمی نیست

دانشمندان باید قواعد ارزیابی منظرگرایی متقاطع را به اشتراک بگذارند. دانش ما درون منظرگرایی واقع شده‌ است. منظرگرایی حقایق علمی را به دیدگاه‌های علمی تبدیل نمی‌کند. اغلب، دیدگاه‌های علمی خود، قواعدی برای ارزیابی منظرگرایی متقاطع را فراهم می‌کنند. این قواعد می‌توانند به سادگی ترجمه ۱۰ درجه سانتیگراد در ادینبرگ به ۵۰ درجه، معادل مقیاس فارنهایت باشند. یا می‌توانند به اندازه بازیابی ویسکوزیته سیال در مکانیک آماری، که در آن سیالات به عنوان یک گروه آماری از تعداد زیادی از مولکول‌های مجزا عمل می‌کنند، پیچیده باشند. در دیگر مراحل، ممکن است لزومی برای “ترجمه” ادعاهای دانش از یک دیدگاه علمی به دیدگاه علمی دیگر وجود نداشته باشد. در این شرایط، به چیزی مانند آنچه کوهن “چند زبانی” نامیده است (به جای ترجمه) نیاز داریم.

حتی در انقلاب‌های علمی حقیقی، وقتی طبقه‌ بندی‌های قدیمی از بین می‌روند و دسته بندی‌های جدید جایگزین می‌شوند، باز حقیقت کالای مصرفی با الگوی علمی قدیمی نیست. منتقدان کوهن – که بر تداوم در طول دوران های بحرانی و انقلاب‌های علمی تاکید کردند، و توجه خود را به نکات ظریف علمی معطوف کردند تا مفاهیم علمی در طول قرن‌ها مورد بررسی قرار دهند – به این امر توجه کردند. یعنی، این تهعد ماست که به همه چیز اجازه می‌دهد تا از منظرگرایی عبور کنند (در واقع در برابر تحولات بزرگ مفهومی) و به جوامع (پیش و بعد از انقلاب) کمک می‌کند تا یکدیگر را درک و در راستای دانش علمی خود رشد کنند و آن را توسعه دهند- مهم نیست که اصطلاحات بومی و منطقه ای آن‌ها از نظر دیدگاه علمی و منظرگرایی تا چه اندازه متفاوت هستند.

گالیله، که در تلاش برای فرار از دادگاه تفتیش عقاید بود، به یک مفهوم جدید از مرکزیت زمین رسید که در نهایت توانست واژه ‌نامه جدید کوپرنیکی علیه نظریه حرکت ارسطویی که برای سالیانی دراز بر آن پافشاری می‌کردند را ارائه دهد. حرکت ارسطویی در قرن چهاردهم در پاریس از سوی ژان بوریدان و نیکل اورسم به شدت فراگیر شد و قبل از آن‌ها نیز توسط مفسران عربی قرون‌ وسطایی ارسطویی (در مدرسه بغداد که مطالعات پیش پا افتاده ای از سوی ابوالبرکات بغدادی در این زمینه انجام شده بود) اشاعه داده می‌شد. لاووازیه، یکی از قربانیان تراژدی انقلاب فرانسه، می‌دانست که چگونه از ترازو در مفهوم سنجش و تحقیق درباره فعل و انفعالات شیمیایی و انتقاد از نظریه فلوژیستن و ایجاد مفهوم جدید اکسیژن و نقشی جدید برای شیمی استفاده کند. دانش چینی در مورد چگونگی استفاده از نیترات برای تولید باروت و انتقال آن از طریق جاده ابریشم به اروپا وارد شد و تحقیقات رابرت بویل و ایزاک نیوتن درباره “چگونگی حرکت اجسام” و برنامه های تحقیقاتی کامل درباره آتش و الکتریسیته در فلسفه علوم طبیعی بریتانیا و هلند در قرن ۱۸ (علاوه بر کاربرد آن در هنرهای تجسمی). همانطور که ساندرا هاردینگ در کتاب عینیت گرایی و کثرت (۲۰۱۵) بحث کرده ‌است، امروز، دانش میکرونِزی (اقوام ساکن در یکی از سه مجمع الجزایر بزرگ اقیانوس آرام) در مورد سیستم‌های ناوبری چیزهای زیادی برای آموزش دادن به ما دارد.

منظر گرایی دانش علمی

بدون هیچ شکی، دانش علمی محصولی است که آن را درست در طول تاریخ متنوع علمی فرهنگی به دست آوردیم. دانش علمی، دیدگاه فرهنگی غربی ما (و دیدگاه علمی خاص آن) نیست، بلکه نتیجه تعدد جنبه‌های علمی و فرهنگی است که بیش از هزاران سال است، دانش را با ابزارها، منابع و مفاهیم به ترتیب در دسترس هر یک از ما‌ها قرار داده است.

جوامع مولفه های معرفتی را می‌آموزند تا چگونه در طول زمان، از لحاظ تاریخی و از نظر فرهنگی، دیدگاه‌های علمی واقع گرایانه داشته باشند. نه به این دلیل که حقایق اتمی به عنوان حقیقت پیشنهادهای اتمی وجود دارند، بلکه به این دلیل که ماهیت منظرگرایی دانش علمی ما شبیه چیزی است که ویتگنشتاین آن را “روی هم گذاری تار و پود” می‌نامید. و قدرت این رشته، در این حقیقت نیست که یک رشته از کل طول خود عبور می‌کند، بلکه در همپوشانی بسیاری از رشته ها نقش دارد. “حقایق علمی” نتیجه انعطاف‌پذیری و مقاومت دیدگاه‌های علمی هستند که در طول زمان با یکدیگر در تعهد هنجاری (ضمنی، مطلق و اغلب سازگار با بقا) ادغام شده‌اند تا دانش علمی برای ما منجر به انسانیت شود.

شهین غمگسار
مترجم هستم. با واژه‌ها سروکار دارم. و گاهی می نویسم.