«روزمرگی» که مخفف کلمه «روزمره گی» است و به شکلی آگاهانه تغییر کرده، نمایشی زنانه از «لیلی عاج»، کارگردان باسابقه کشورمان است. لیلی عاج که پیش از این نمایش های «شب»، «باله روی سطرهای بی معنی»، «فکاهی نامه ی یک زن»، «خواب زمستانی» و «قند خون» را روی صحنه برده، در جدیدترین اثرش از هنرجویان بازیگری «مهتاب نصیر پور» استفاده کرده است. عاج که خود، متن نمایش را هم نگاشته، آن را با بازی «آلاله زارع طلب»، «غزل میرزایی»، «الناز اسماعیلی»، «المیرا صارمی» و به تهیه کنندگی «علیرضا فولادشکن» بر روی صحنه سالن دو، تماشاخانه مهرگان برده است.

لیلی عاج که همیشه در اکثر آثارش از جمله «قند خون» نشان داده که دغدغه ی زنان کارگر و پایین دست را دارد، در روزمرگی نیز به همین موضوع پرداخته است. روزمرگی حکایت چهار زن از چهار نقطه ی کشور است که یکی پس از دیگری به جلوی صحنه آمده و داستانشان را تعریف می کنند، زنانی که با هم ارتباطی ندارند. حکایت اول در مورد دختری مشهدی است که پدرش را از دست داده، پدری که در غربت فوت کرده است. حکایت دوم، داستان دختر شلنگی است که در رابطه عاطفی اش شکست خورده. سومین داستان به دختر کُردی بر می گردد که به تهران آمده تا حقش را از دولت بگیرد و چهارمین داستان حکایت مادری است که یکی از پسران، سالها پیش مورد تجاوز «بیجه» قرار گرفته و سوزانده شده است.

داستان های لیلی عاج، هر کدام به نوبه خود کامل و دردمندانه بوده و می تواند با پرداخت بیشتر، به نمایشی کامل تبدیل شود؛ اما قرار دادن این چند قصه بدون داشتن خط داستانی مشخص، اتفاقی خوبی برای نمایش روزمرگی نیست. حتی چرایی انتخاب این داستان ها هم مشخص نیست و اینکه چرا داستان زنان دیگری از این سرزمین که دردهای متفاوتی دارند برای نشان دادن انتخاب نشده است. تا سه چهارم نمایش، می توان خط سیر مشترک جنگ و جانباز را میان سه قصه اول دید و بدین صورت تفسیر کرد که نمایش در مورد تبعات جنگ است. در مورد دختری است که پدرش را به اشتباه به افغانستان فرستاده اند و پدر همانجا فوت کرده؛ پدری که جانباز اعصاب و روان بوده و هیچ مدرکی با خود همراه نداشته است و حالا دختر عزای پدرش را گرفته است. می توان دختر شلنگی را هم به جنگ مرتبط دانست، به اینکه او بعد از شکست عاطفی اش، عاشق مزار شهیدی می شود و هر روز مزار او را می شوید. قصه ی سوم نیز بیشترین ارتباط را با جنگ دارد، داستان دختر کُردی که در کودکی به خاطر انفجار، دچار مشکل شده، غش می کند و حالا به تهران آمده تا سهمیه جانبازی بگیرد؛ اما داستان چهارم با فضای کاملا متفاوتش همه ی بافته ها را رشته می کند و برهم می زند.

درد، آن هم از نوع زنانه و در ایران، داستان ها و شاخه های زیادی دارد و نمی توان یکی از شرق و دیگری را از غرب انتخاب کرد و بدون هیچ ربطی به هم چفت و بست نمود. شاید می شد یک درد را انتخاب کرد و در چهار نفر و با چهار زاویه دید نمایش داد و یا چهار درد را انتخاب کرد و به یک ریشه ی مشترک رساند. قرار دادن زن کُردی که آمده تا حقش را بگیرد در کنار دختری که پدرش را از دست داده و دو داستان دیگر، غیر از یک پراکندگی داستانی و درد روی درد گذاشتن کارکرد دیگری ندارد.
کلیت نمایش، کلیتی هماهنگ نیست، اما هر اپیزود به نوبه خود کامل است. در هر اپیزود هر شخصیت به خوبی قصه اش را شروع کرده و به درستی ما را با آن آشنا می کند. اپیزودهایی که اگر در یک راستا تعریف می شدند، نمایش روزمرگی را ماندگار می کردند.

پس از متن که مشکلات خودش را دار،د به بازی قابل قبول بازیگران می رسیم. دختر کُرد (آلاله زارع طلب) را شاید بتوان بهترین بازیگر این نمایش دانست، مخصوصا که بدانیم این بازیگر اصلا کردی بلد نبوده، اما به خوبی در غالب دختری با مخاطب ارتباط برقرار می کند که آمده تا حقش را بگیرد. دختر شلنگی نیز به دل مخاطب می نشیند، مخصوصا با خنده های طولانی اش. استفاده از تضاد خندیدن با دردها دقیقا در این اپیزود خود را نشان می دهد. «کارم از گریه گذشته که چنین می خندم.» دختر شلنگی به همه چیز می خندد، به مغازه دارهایی که مشتری ندارند، به پسر گل فروش پشت چهارراه، به گدای سر گذر. او به همه چیز می خندد؛ چراکه دیگر کاری از گریه کردن بر نمی آید. خنده ی دختر شلنگی، آن قدر جدی است که مخاطب نیز شروع می کند به این دردها خندیدن و این از هدایت درست بازیگر توسط کارگردان نشات می گیرد. بازی چهارمین نفر و تعریفش از زندگی و اتفاقی که برای فرزندش افتاده نیز با همه ی دردهایش به دل مخاطب می نشیند. اما در این بین بازی بازیگر اپیزود اول، به سیاه نمایی پهلو می زند. گریه های بی دلیل و مدام او مخاطب را عصبی می کند. شاید اگر کمی از بار آب قوره ی این بخش برداشته می شد، مخاطب می توانست بیشتر با داستان او ارتباط برقرار کند.

روزمرگی در سالن شماره دو خانه نمایش مهرگان به صحنه می رود. سالنی که روزانه پذیرای سه نمایش است و این خود نشان می دهد که باید طراحی صحنه و نور را عملا از نمایش های این سالن حذف کرد. سالنی که فقط یک ربع پیش از شروع، به گروه اجرا فرصت می دهد تا دکور خود را به روی صحنه برده و نور نمایش را تنظیم کنند. این اتفاق رنجی در تئاتر کشور است. رنجی که باعث می شود هر نمایشی که در این سالن به اجرا می رود، کامل نباشد؛ چراکه نمی تواند از عنصر مهم صحنه و نور استفاده ی درستی بکند و فرصتی برای این استفاده را هم ندارد. از این رو صحنه ی نمایش روزمرگی هم به ساده ترین و ساکن ترین شکل ممکن طراحی شده است. صحنه ای که فقط چهار صندلی دارد و چند آکسسوار. نور نیز تغییر چندانی نمی کند؛ زیرا امکان این تغییرات در سالنی که تازه یک ربع است در اختیار گروه قرار داده شده، وجود ندارد.
روزمرگی بر متن، کارگردانی و بازی متکی است. کارگردانی نمایش که بیشتر بر هدایت بازیگر استوار شده، در این نمایش قابل قبول است، چراکه سالن مهرگان، امکان نشان دادن مهارت کارگردان با میزانس های حرکتی زیاد را نمی دهد. در سوی دیگر بازیهای نمایش نیز نمره قابل قبول می گیرند، اما متن را نمی توان یک متن منسجم نمایشی دانست. متنی که متشکل از چهار داستان برگرفته شده از واقعیت های جامعه است. اپیزود اول و آخر کاملا از حوادث گرفته شده و دو اپیزود وسط بار داستانی بیشتری در خود دارند

لیلی عاج نشان داده که کارگردانی دغدغه مند و قابل احترام است. او که در همه ی کارهایش به قشر فرودست جامعه دست گذاشته و دغدغه های آنها را با خود عجین می بیند، در تازه ترین اثرش هم از دغدغه اصلی خود دور نشده است. اما کاش این کارگردان تاثیر گذار کشور به جای از هر دری، دردی را گفتن، دست روی یک معضل می گذاشت و آن را در حد یک نمایشنامه کامل می پرود، نه چهار منولوگ مجزا و بی ارتباط با هم.
(عکس ها از رضا جاویدی)
پاسخ دهید