تالار مولوی، صحنه ی مهمی برای اجراهای دانشجویی است و در طول عمر خود، خدمت زیادی به دانشجویان کرده است، کسانی که امروز عضو مهمی از جامعه تئاتر ایران هستند. امسال نیز مولوی در خدمتگزاری به دانشجویان و اهالی دانشگاه تمام توانش را به کار گرفته و نمایش های خوبی از جمله «هار»، «تجزیه»، «باد می وزد» و به تازگی «تابستان» بر صحنه ی این سالن به اجرا رفته اند.
نمایش هایی که هر یک از دیگری متفاوت بوده و هر کدام به نوبه ی خود قابل قبول بوده اند. نمایش هایی که در تالار مولوی اجرا می روند را می توان یک سر و گردن از نمایش های دیگر سالن های شهر شاید نه بالاتر اما متفاوت تر دانست. یکی از این نمایش های متفاوت، «تابستان» به نویسندگی و کارگردانی «سعدی محمدی عبد» و بازی این کارگردان به همراه «حجت زینالی» است.
«تابستان» برگزیده بیستمین جشنواره تئاتر دانشگاهی، نمایشی عجیب و متفاوت است. عجیب بودنی که هم در نمایش وجود دارد و هم در نحوه دیدن آن. تابستان تجربه منحصر به فردی برای تماشاگرانش است. تماشاگرانی که عادت کرده اند روی صندلی های تئاتر، خود را حرکت بدهند، گاهی موبایل شان را درآورده و نگاهی به ساعت بیاندازند یا پیامکی بفرستند، نقطه نظر مهمی را در مورد نمایش با دوست کناری شان رد و بدل کنند، آه های کش دار بکشند، سرفه کرده و نفس بکشند بی آنکه کسی متوجه این حرکات شود؛ اما تجربه متفاوتِ دیدن نمایش تابستان آنها را حتی در مورد نفس کشیدنشان حساس می کند که مبادا نفسی بلند بکشند و بدتر از آن سرفه ای سراغشان بیاید. برای دیدن تابستان نیاز به سکوت محض است. سکوتی که فقط حرف نزدن را شامل نمی شود، سکوتی که تمام حرکات بدن را در بر می گیرد و هر حرکت اضافه ای می تواند در سکوت مطلقِ سالن، صدایی چند برابر بلندتر ایجاد کند. ایجادِ سکوتِ مطلق یعنی توجهِ خودآگاه به حرکاتی که تا به حال ناخودآگاه بوده اند و این «توجه به خود» مهم ترین تجربه ای است که یک نمایش می تواند برای تماشاگرانش داشته باشد.
مردی تنها در سکوت و گرمای تابستان روی تختش در اتاقی خسته و نمور خوابیده است. او بیدار می شود و بیرون می رود، اما قبل از بیرون رفتن آخرین صدای سالن را قطع کرده، یعنی کولر خانه اش را خاموش می کند و سالن در سکوتی محض فرو می رود. مرد بر می گردد، صدای چکه ی سقف سکوت خانه را بر هم می زند، لختی بعد بخشی از سقف فرو می ریزد و آوار می شود. مرد آوارها را جمع می کند. به صدای پیام دوستش گوش می دهد که از او می خواهد به آنها محلق شود. مرد اما این کار را می کند و روی تخت پای لپتاپ می نشیند. ناگهان صدایی را حس می کند و ملحفه ی تخت را کنار می زند. مرد تخت را می شکافد و مردی دیگر را از تخت بیرون می کشد.
تابستان بیشک یکی از عجیب ترین نمایش های امسال است. نمایشی وهم آلود، هراس انگیز و صد البته متفکرانه. تابستان با دکور متفاوت و خانه ی نموری که ساخته، به طرز وحشتناکی حس بیننده اش را جنبانده و در او چیزی را بیدار می کند. تابستان را می توان رویارویی با خود در نظر گرفت. گویی مردِ روی صحنه، همان تماشاگری است که دارد نمایش را میبیند و در رخوتِ این تابستان پیر گیر کرده است. رخوتِ پیری که تنها صدایش، صدای کولر است و فرو ریختن سقف اتاق و صدای چکه آب. سکوتِ مطلقِ تابستان، صدای کنار رفتن ملحفه ی روی تختخواب را هم بلندتر می کند، صدای خاموش شدن لامپ را و صدای درب اتاقی که باز نمی شود را. در میان این همه سکوت ناگهان چیزی یا کسی در مرد بیدار می شود. چیزی که معادلش «انسان» در نظر گرفته شده اما در بیشتر به یک حس می ماند تا یک انسان.
رخوت تابستان یک احساس را بیدار می کند و از عمق تخت بیرونش می کشد. احساسی که از تنهایی و نیاز نشات می گیرد و چالش مردِ قصه با احساسش، ادامه ی ماجرا را می سازد. مردی که سعی می کند حسش را نگه دارد، همان حسی که آزارش می دهد. مرد نمی گذارد حس از خانه بیرون برود و با تمام توانش سعی دارد آن را در آغوش بگیرد، یا به نیت کام گرفتن و کامل در آن غرق شدن یا به نیت بازگرداندنش به درونِ خود. اما در نهایت این حس است که پیروز می شود و بر مرد غلبه می کند. این بار مرد است که به عمق تخت رانده شده و بازی تکرار می گردد.
دیدن تابستان یعنی رو به رو شدن با بخشی از وجود که همیشه پنهانش کرده ایم. بخشی از وجود که فقط در خلوت مان، در روزهای کش دار و بی حوصله ی تابستان، در رخوتِ آغشته با تنهایی مان، با آن مواجه شده ایم و فضا آن قدر برایش مهیا بوده که همیشه شکست مان داده است.
شاید تنها نکته ی منفی این نمایش بدون کلام را بتوان پیام صوتیِ دوست مرد دانست که از موبایلش پخش می شود. کلامی فارسی که مرد را به نام می خواند و از او می خواهد یکدیگر را ببینند و بی توجهی مرد به این پیام را نشان می دهد. پیامی که اگر از نمایش حذف می شد هم اشکالی به کار وارد نمی کرد. اینکه هیچ کلامی در نمایش وجود ندارد نقطه ی قوت کار است و به تابستان قابلیت جهان شمول بودن می دهد اما وقتی کلام به نمایش حتی در قالب یک پیام صوتی اضافه می گردد، محدودیت های خودش که می توان محدودیت جغرافیا را هم یکی از آنان دانست به همراه دارد، هر چند سعدی محمدی این خانه را در تهران امروز می بیند و به قول خودش می تواند خانه ای در نواب یا منیریه باشد اما نمایش تابستان فرای مرز جغرافیا حرکت کرده و موفق بوده است و می شد این پیش روی را با کلام متوقف نکرد.
نمایشِ تابستان، نمایشی یگانه و بی مانند است. نمایشی که می توان هزاران تفسیر برایش داشت و به هیچ کدام هم به طور مطلق نرسید. تابستان که مانند اسمش به رخوتی از جنس خود آغشته است، با کسالت تابستان شروع می شود و به حس های پنهان شخصیتش سر می زند و در حد توان آن را نشان می دهد. هر چند می توان تفاسیر خود و فراخود فروید را هم برایش به کار برد و آن را نمایشی روانشناسانه دانست. بدن های آماده ی بازیگران و چالش های بدنی آن دو با هم می تواند جنبه ای دیگر برای تفسیر تابستان باشد. تغییر لباس مرد دوم به زن و این بار به عمق تخت فرستادن مرد هم می توان بُعد دیگری را در تابستان برای تفکر عرضه کند اما هیچ یک از این تفاسیر قطعا به تنهایی نمی تواند تابستان را کامل شرح دهد. تابستان مانند نامش یک حس را به وجود می آورد و گرما و رخوت روزهای گرم را. تابستان با ایده ای بکر، کارگردانی ای بی نقص، بازی های فوق العاده، صحنه ی عجیب و سکوت گاها آزاردهنده و ترسناکش، نمایشی است متفکر که ارزش بارها دیدن را دارد.
پاسخ دهید