Wind River محصول سال ۲۰۱۷ دومین فیلم ِ تیلور شریدن در مقام فیلمساز است. پیش از این او در سال ۲۰۱۱ اولین فیلم بلند سینمایی خود را ساخته بود که البته تجربه موفقی برایش نبود.
پخش سریال ِ Yellowstone از شریدن که پخش آن از سال ۲۰۱۸ آغاز شده بود در فصل دوم آن ادامه دارد و فصل سوم سریال نیز در سال ۲۰۲۰ عرضه خواهد شد.
او این روزها در حال آمادهسازی فیلم جدیدش «آنها مرا مرده میخواهند» است که طبق معمول یک نئووسترن در حال و هوای موردعلاقهی شریدن است و حضور آنجلینا جولی در نقش اصلی فیلم بسیار کنجکاویبرانگیز است.
همچنین قرار است دو فیلمنامه جدید از او توسط استفانو سولیما(سازنده قسمت دوم سیکاریو) و گوین اوکانر جلوی دوربین برود.
به بهانه موفقیت ِ سریال شریدن نگاهی داریم به اولین فیلم مهم او در مقام فیلمساز. یکی از محبوبترین فیلمهای سال ۲۰۱۷ و یک درام جنایی تاثیرگذار و پرقدرت. با آرادمگ باشید.
کابوی فیلمنامهنویس
تیلور شریدن
پیش از پرداختن به خود فیلم بد نیست کمی از شخصیت خود شریدن بگوییم. داستان زندگی او هیچ کم از یک فیلم سینمایی پر فراز و نشیب و دراماتیک ندارد. او که از سال ِ ۱۹۹۵ فعالیت خودش را در عرصه سینما آغاز کرد ابتدا بازیگر ِ سریالهای نچندان مهم تلویزیونی بود.
فعالیت او در بازیگری علیرغم استعداد و توانایی و ظاهر خوبش هیچگاه به نتیجهی آنچنان درخشانی که در رویاهای یک جوان تگزاسی پرورده شده نرسید. آن جوان پرشور که در میانهی دههی پرزرق و برق ۹۰ هالیوود ، ۲۵ ساله بود خیالات رویاییتری از بازی در چند سریال تلویزیونی در سر داشت.
زندگی اما قرار بود تا سالیان بعدش هم کم و بیش به تیلور جوان که دیگر صاحب خانواده هم شده بود سخت بگیرد. روند فعالیتهای او به عنوان بازیگر با عدم رضایت شخصی او سیری نزولی گرفته بود و رفته رفته میرفت که به یک سقوط تراژیک برسد. همان داستان تکراری ِ افول یک ستارهی دیگر.
اما در اوج ناامیدی و روند نزولی زندگی حرفهای و شخصی شریدن، یک تصمیم حرفهای همه چیز را برای تیلور تغییر داد. او ناگهان تصمیم گرفت فیلمنامه بنویسد!
فواید خواندن فیلمنامههای ضعیف
شریدن که بقول خودش سالهای سال انواع و اقسام ِ فیلمنامههای رنگارنگ بد و متوسط ِ سینمایی و تلویزیونی را خوانده بود ، خوب میدانست چطور فیلمنامهای بنویسد که شبیه همهی آن فیلمنامههای بدی که بعنوان بازیگر خوانده بود نباشد.
او بارها در مصاحبههایش گفته که با دیدن تریلر هر فیلم هالیوودی میتوان کل قصهی آن را از ابتدا تا انتها حدس زد. «اما من سعی کردم فیلمنامهای بنویسم که آنطور که همه انتظار دارند مثل فیلمهای دیگر قابل پیشبینی نباشد.»
در سال ۲۰۱۵ اولین فیلمنامهی شریدن ساخته شد. او البته بسیار خوششانس هم بود که فیلمنامهش دست کارگردان ِ ششدانگی به اسم دنی ویلنوو افتاده بود. فیلم با موفقیت غافلگیرکنندهای همراه شد و خیلی زود نام شریدن بر سر زبانها افتاد.
Hell or high water دیگر فیلمنامهای بود که از او ساخته شد و آن فیلم نیز نئووسترنِ سرحال و دیدنی از آب درآمد. این دو موفقیت بزرگ کافی بود تا او بتواند در سال ۲۰۱۷ دومین فیلم بلند خود را خیلی جدیتر و مصممتر جلوی دوربین ببرد.
دویدن روی یخ در شب مهتابی
الیزابت اولسن در نقش جین و گراهام گرین در نقش بن
Wind River با زمزمه صدای یک دختر در تاریکی آغاز میشود. صدا منظرهای رویایی را شرح میدهد و بعد در پیِ سیاهی، تصویر دختری دوان بر دشتی یک سر سپید و یخزده پدیدار میشود. دختر با پاهای برهنه، هراسان و پریشان، افتان و خیزان روی یخ میدود. در آسمان شب ماه کامل به طرزی کنایی به این منظرهی دلخراش جلوهای رویایی داده است.
بعد از این افتتاحیهی تکاندهنده با شخصیتِ کوری(با بازی درجهیک جرمی رنر) که در واقع شخصیت اصلی فیلم است آشنا میشویم. او محیطبانی است که در طبیعت وحشی و کوهستانی ایالت وایومینگ در غرب امریکا خدمت میکند.
کوری مدتی پیش دختر نوجوان ِ دلبندش را بطرز دلخراش و بهتآوری از دست داده است. این ضایعه که هیچگاه اسباب و علتش مشخص نشده و همچنان در ابهام است بر زندگی عاشقانه او و همسرش ویلما نیز تاثیر گذاشته و باعث شده که حالا آنها جدا از هم زندگی کنند.
کوری در یکی از گشتزنیهایش در مناطق برفی و کوهستانی جنازه دختر جوانی را پیدا میکند. و این سرآغاز باز شدن زخم کهنهی اوست. از قضا جنازه متعلق به دوست سرخپوست صمیمی کوریست. او که حالا مسئول این است که به افسر زن جوانی که مامور رسیدگی به این حادثه شده کمک کند به دوستش قول میدهد که قاتل را به هر شکلی که شده پیدا کند.
جین(با بازی الیزابت اولسن) افسرِ پلیس تازهکار و کمتجربهایست که مخصوصا هیچ شناختی از جغرافیا و فرهنگ جایی که به آن آمده ندارد. در ادامه با همراهی کوری با او، خط اصلی قصه در جهت کشف معمایِ قتل ناتالی(دختر قربانی) شکل میگیرد.
رنجِ خاطره، دردِ فراموشی
جرمی رنر در نقش کوری و الیزابت اولسن
درگیر شدن کوری در این ماجرای جنایی که اصلا بیشباهت به ماجرای نامکشوف ِ ناپدید شدن دختر خودش نیست خاطرهی تلخ و پاکنشدنی دخترش را برای او و همسرش زنده میکند. او و همسرش ویلما، که در زمان ناپدید شدن ناتالی به یک خوشگذارنی دو نفره رفته بودند خودشان را در این ماجرا مقصر میدانند و هیچگاه خود را نبخشیدهاند.
این خاطرهی تلخ بر دوش آنها سنگینی میکند،آنچنان که همدیگر را تحمل نمیکنند. هرچند بنظر میرسد کوری بهتر با این مسئله کنار آمده و آنطور که به پدر مستاصل ناتالی میگوید با «بجان خریدن درد» سعی دارد خاطره دخترش را برای خودش زنده نگه دارد. اما چیزی در درون او هست که باید التیام یابد: یک حس درونی سرکوبشده.
ویلما اما مکانیزم دفاعی ِ کوری را ندارد. او لااقل در ظاهر پریشانتر است. در کنج خانهاش منزوی است و آن حفظ ظاهر مردانهای که در رفتار و سکنات ِ کوری است را ندارد. او دلیلی نمیبیند که حفظ ظاهر کند.
در ادامه خطر لو رفتن داستان فیلم وجود دارد.
اما قصهی فیلم طی طریقی را برای کوری در نظر گرفته تا آن جراحت درونی سرکوب شده ذرهای التیام پیدا کند. او مامور است که قاتل و قاتلان ناتالی را پیدا کند و بر حس ِ بی کفایتی درونش که روحش را در تنهاییاش میخورد غلبه کند.
در این باره دو صحنهی گفتگوی کوری و پدر ناتالی، یکبار جایی که او به دوستش قول میدهد که قاتل را پیدا کند و یکبار در پایان فیلم که هر دو به نوعی حالا با غلبه بر استیصال درونشان به سوگواری دخترانشان میپردازند نقشی کلیدی دارند.
آنها بعد از همهی درد و رنجی که تحمل کردهاند حالا در آستانهی تعادل جدیدی در زندگیشان قرار دارند. هر چند که یاد و خاطرهی عزیزان رفته هیچگاه نه کهنه میشود و نه فراموش. اما زندگی روزنههای تازهی خود را دارد. هر دوی آنها دو پسر دارند که حالا در نبود خواهرانشان نیاز بیشتری به محبت و همدلی دارند.
از دل طبیعت وحشی
شریدن در پشتصحنهی Wind River
شریدن که خود متولد ایالت تگزاس است بخوبی با طبیعت وحشی امریکا آشناست. دوران کودکی او به اسبسواری و غور در طبیعت اطرافش گذشته است و این سابقهی زیستی تاثیر عمیقی بر نگاه و استایل کارگردانی شریدن گذاشته است.
در Wind River این نگاه ویژه و شخصی به طبیعت و عناصرش وآدمهای بومی منطقه و فرهنگشان بطرزی دلچسب و گیرا خودنمایی میکند. اقلیم کوهستانی وایومینگ، و اهالی بومی آن منطقه در فیلم هویت و جایگاه خود را دارند و Wind River را که اساسا اسمش نیز به آن منطقه تعلق دارد سخت میتوان در جغرافیا و محلی دیگر تصور کرد.
شریدن این نگاه به طبیعت بکرِ وایومینگ را(وایومینگ در حالی که دهمین ایالت وسیع امریکاست. دومین ایالت کمجمعیت آن محسوب میشود) بعدتر در سریال مفصلش Yellowstone بیشتر بسط داد و پارک ملی Yellowstone را بستر اصلی سریالش قرار داد.
Wind River بعد از صحنهی گفتگوی کوری و پدر ناتالی با نمایش یک پاراگراف به پایان میرسد. متنی که اشاره میکند در حالی که دولت امریکا در مورد تمام اقشار گمشده آمار رسمی و دقیق دارد، این آمار را در مورد زنان بومی گمشدهی ایالات امریکا در دست ندارد.
فیلمنامهنویسی خلاق
اشاره به سبک کارگردانی و فضاسازی خوب ِ شریدن در Wind River بدون اشاره به مهارت و توانایی جالب توجه او در فیلمنامهنویسی راه به خطا رفتن است. قدرت شریدن در نگارش یک فیلمنامهی جنایی در جهت کشف یک معما همراه با شخصیتپردازی لااقل دو شخصیت اصلیاش(کوری و جین) و تزکیه نفس قانعکنندهی آنها مثالزدنیست.
شخصیت جین نیز که همچون غریبهای بیخبر ناگهان وارد جغرافیای قصه میشود و در مسیر پرخطر ِ کشف ماجرای قتل ناتالی قرار میگیرد و همینطور با داستان زندگی شخصی کوری و خانواده او آشنا میشود، بعد از این طی طریقِ پر فراز و نشیب، دیگر آن پلیس ِ زن ِ کمتجربه و ناشی نیست. او صاحب تجربهای گرانبار از زندگیست که تنها آن را از دل کوهستانهای برفیِ وایومینگ میتوانست به چنگ بیاورد.
مهارت ِ شریدن در طراحی پلات قصهاش در یک سوم پایانی فیلم به اوج میرسد. جایی که او یکی از بهترین فلاشبکهایی را که در سالیان اخیر شاهد بودهایم طراحی میکند. فلاشبکی که کلید ماجرای ِ تلخ و دلخراش ناتالی و نامزد اوست. جوری که اصلا انتظارش را نداشتیم.
این نوآوریهای ریز و نادیدنی در فیلمنامههای شریدن-چه آنها که خودش ساخته و چه آنها که دیگران ساختهاند- از جذابترین خصوصیات حرفهای کار اوست. نوآوریهای تکنیکیای که از قدیمیترین و سابقهدارترین نویسندگان انتظار میرود. مورد ِ رها کردن شخصیت اصلی در یک سوم پایانی فیلم سیکاریو و همراه شدن با شخصیتی دیگر یکی از این تردستیهای شگرف و غریزی آقای شریدن است.
شریدن مثال خوبیست از اینکه قصهگویی حرفهای راههای بیشمار خود را دارد. حتی در غالب محدودترین ژانرها و نظامهای فیلمسازی همچنان جای نوآوریهای بدیعی هست که لزوما با از دست دادن مخاطب همراه نیست.
پاسخ دهید