تجربههای احساسی سگها همیشه مورد توجه علم و مذاهب بوده. مذاهب بر این باورند، هرآنچه که دارای روح است پس میتواند از احساس و عواطف برخوردار باشد. البته بر سر برخورداری از روح در مخلوقاتی جز انسان هنوز هم مناقشات بسیاری بین ادیان وجود دارد. اما علم در این میان با بررسیها و اندازهگیریهای خود تا حدودی تجربههای احساسی را در وجود سگها به اثبات رسانده است، البته این کار را با روشهای دردناک خود انجام داده است و اگر خارج از تحقیقات علمی بود به حتم این روشها نام خشونت علیه حیوانات را به خود میگرفت. الکساندرا هورُویتس، در مقالهای که به تازگی در نشریه LITERARY HUB، منتشر شده است از تجربههای خود و مشاهداتش در بررسی احساس در سگها مینویسد. او نویسنده شماره یک پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز به نام درون سگ: آنچه سگها میبینند، بو میکشند و میدانند و همچنین در حال جستجو: راهنمای هنر مشاهده در حین پیادهروی با سگ است. او در کالج بارنارد تدریس میکند و همچنین در همین دانشگاه، مسئول آزمایشگاه شناختی سگ نیز هست. او با خانوادهاش و به همراه دو سگ بزرگ و بسیار مغرورش، در شهر نیویورک زندگی میکند. او به تازگی کتابی به نام سگهای ما، خودمان را منتشر کرده است. لازم به ذکر است، خواندن این مقاله به افراد حساس توصیه نمیشود. در ادامه با آراد مگ همراه باشید.
تجربههای احساسی سگها
هر روز که به سگها نگاه میکنم، احساسی را در آنها میبینم. در آزمایشگاه، شرایط بسیاری برای سگها به وجود میآوریم که میتوان گفت بیشتر آنها ناخواسته احساسات را در سگها تحریک میکنند. حس کنجکاوی را در اسباببازی کوچکی “یک سگ” میبینم که میرقصد و آهنگی را مینوازد. وقتی یک نفر از پشت در ظاهر میشود تعجب میکنم. تجربههای احساسی سگها تا حدی شبیه ما هستند. وقتی چتری را باز میکنم سگها ممکن است احساس نگرانی کنند؛ وقتی که آنها بوی خیلی قوی را بو میکشند احساس انزجار میکنند، وقتی صاحب آنها از گوش دادن به من منصرف میشود و دوباره آنها را نوازش میکند خوشحال میشوند.
زمانی که سگها را در “حیات وحش” تماشا میکنم، خارج از پارکها و پیادهروها میان مردم و دیگر سگها، جلوهای از شادی را در آنها میبینم؛ علاقه و عواطفشان؛ دلهره و ترس آنها بسیار مشهود است.
با این حال، یکی از سوالاتی که اغلب از من پرسیده میشود این است که آیا سگها واقعا ما را دوست دارند، احساس خستگی میکنند و یا عصبانی میشوند: در اینجا سندی هم برای شور و شوق و علاقه ما به سگهایمان و هم برای تردید ما در مورد تجربه نگهداری از سگ وجود دارد. از آنجا که روزهای ما ممکن است با اضطراب، انتظار، یا نگرانی و بدگمانی همراه باشد – آیا زندگی سگ هم با چنین احساساتی همراه است؟ همانطور که ما به رویدادها و افراد با همدلی، کنایه و یا بیاعتمادی واکنش نشان میدهیم، آیا سگها هم به چنین احساساتی تمایل دارند؟
بسیاری از این سوالها به این معنی است که آیا سگها اصلا حس میکنند و آیا قادرند احساسات خود را نشان دهند یا نه. البته که سگها احساس میکنند و آنها را نشان میدهند. تطبیقی به آن نگاه کنید: احساسات به ماهیچهها و سیستم واکنشی پیغام میدهند تا بین اندامهای حسی و مغز ارتباط برقرار کنند. برای مثال، من ببری را میبینم؛ میدانم ببرها شکارچیاند، ببر به طرف من میآید و هی! زنگهای وابسته به احساسات مغز به صدا در میآید و میگوید: بترس! و فرار کن! بدو! بدو!
(برای مطالعه نوشتارهای مرتبط، اینجا را کلیک کنید)
از منظر عصبشناختی به آن نگاه کنید: مناطقی از مغز انسان هستند که زمانی که احساس میکنیم فعال میشوند، وقتی که احساس افسوس، اشتیاق و ناامیدی داریم، دقیقا احساساتی که در مغز سگها نیز یافت میشوند.
از منظر رفتارشناسی به آن نگاه کنید: اگرچه ما در نامگذاری نامها همیشه عالی عمل نمیکنیم برای نمونه، چه رفتاری نشان دهنده چه احساسی است، چه نامی دارد؟! (همانطور که به زودی خواهیم دید). گستره وسیعی از رفتارها و حالات مختلف سگها در مورد حالات درونی آنها به ما خواهد گفت.
عاقلانه به آن نگاه کنید. جایگزین در داشتن احساسات – داشتن تجربه بیتفاوتی در برابر همه چیز – برخلاف دلایل ارائه شده، برخلاف نظریه داروین و بر خلاف تسلسل احساسات است. احساسات انسانی به طور مرموزی پدیدار نشدند و به طور کامل برآمده از ماشینی بدون احساس نیستند و شکل نگرفتهاند. به خاطر داشته باشید که آخرین مدافع محبوب قرن اخیر یعنی دکارت، در زمانی میزیست که خونریزی هنوز امری سودمند محسوب میشد.
تحقیقات مارتین سلیگمن بر روی مدل افسردگی “درماندگی آموخته شده” برای نخستین بار بر روی سگها آزمایش شد.
“درماندگی آموخته شده” همان نامی است که گفتم به زودی خواهیم دید، ظاهرش هم ریخت و قیافه خوبی ندارد چه رسد به معنا! سگهای خود من، که در مقابل نگاه دقیق و پیوسته من قرار دارند، به نظر میرسد که توپهای عالی و نرم و پشمالویی از احساسات، عواطف و بیان باشند: پیشدستی در راه رفتن، ناامیدی از ماندن در خانه و ترک خانه از سوی صاحب، ناسازگاری به سبب توجه شما به گربهی یکی از دوستان، همه این موارد و بسیاری دیگر در رفتارهای احساسی سگ دیده میشود.
به طور مختصر، برای خود من خوشایند است و از عبارات احساسی برای توصیف آنچه که میبینیم، استفاده میکنم. در آزمایشگاه، به احتمال زیاد چنین خواهم گفت: سر سگ به جلو میرود و بدن خود را با نیم گامی اضافیتر به جلو هدایت میکند؛ گوشها در سیخترین حالت خود به طور کامل قرار میگیرند (شما آن را به معنای کنجکاوی تعبیر کنید). سگ به عقب میپرد و بدن خود را برای فرار آماده میکند؛ شبیه صدای پارسی که در نطفه خفه میشود را از او میشنوید (به معنای تعجب اوست). در حالت عقب نشینی سگ، بدن سگ رو به پایین خیز برمیدارد و به عقب کشیده میشود (نشانه اضطراب اوست)؛ در این حالت، سگ سرش را عقب میکشد، پنجههایش را بالا میبرد، لبهایش را تکان میدهد (که نشانه انزجار او از وضعیت موجود است)؛ سگ دم خود را بالا گرفته و مدام تکانش میدهد، با دو یا چهار پا به بالا میپرد و سعی میکند هر چهرهای را که در نزدیکی خود میبیند بلیسد، سگ یا انسان تفاوتی ندارد (این رفتار به معنای خوشحالی و شوق اوست).
به عنوان نخستین توصیفم از کارهایی که انجام میدهند دیگر نمیخواهم از خلاصه گویی استفاده کنم – چون تردید دارم که تجربه هر سگی از چیزی که شبیه کنجکاوی یا لذت است دقیقا شبیه تجربهای است که من از سگها داشتهام. در حالی که شباهتهای بین مغز پستانداران باعث میشود که همه پستانداران تجربههای احساسی متفاوتی داشته باشند، در نتیجه، ما هم تجربههای متفاوتی درباره زندگی داریم که براساس آن، برای انسانها، فرهنگهای ما، جایی که زندگی میکنیم و افرادی که یکدیگر را ملاقات میکنیم متقاوت هستند. برای سگها هم همین طور است. حدس من این است که، این احساسات و عواطف در درون بدن همه سگها وجود دارد، درست است که ما نمیتوانیم احساساتی را که آنها دارند درست مانند احساساتی که ما داریم حس کنیم. اما هیچ شکی ندارم که این احساسات در سگها وجود دارد.
به این ترتیب، من با دو قلمرو روبرو هستم، تصور تجربه ذهنی احساس برای سگها همچون احساسات انسانی و انکار کامل هر نوع تجربهای درباره احساسات سگها. با فرض اینکه از تجربه ذهنی سگ آگاهیم اما این با این موضوع برابری نمیکند که همه تجربههای ذهنی آنها را رد کنیم. در واقع، این انکار، مدلی پیشفرض در بسیاری از علوم است. محققان میگویند بدون هیچ مدرک قطعی از ترس حیوانی از درد، چگونه میتوانیم مطمئن باشیم که این حیوان ترس و یا درد را احساس میکند؟
علاوه بر این، عجیبتر این است که به نظر میرسد در اغلب سوابق تحقیقات پزشکی و روانی در مورد واقعیت وجود احساسات در حیوانات هیچ شکی نبوده است. و بسیاری بر تجربههای احساسی سگها استناد کرده اند. در حقیقت، مساله احساسات در منطق در مقدمه فرضیه فرض میشود. برای اثبات اثربخشی داروی ضد اضطراب برای انسانها، ابتدا باید درباره نمونهای جز انسان “مدل حیوانات” مورد بررسی قرار گیرد: اساسا، حیوانات آزمایشگاهی باید در مواجهه با نگرانی قرار گیرند، سپس بر روی آنها آزمایش شود تا اضطراب خود را نشان دهند (در حالی که هیچ اثر بدی رخ نمیدهد). تاریخ این نوع تفکر را مابین سطرهای هر مطالعه پزشکی که در آن از حیوانات استفاده شده است را نوشته است: آنها خیلی شبیه ما هستند، در نتیجه آنها مدل خوبی برای مطالعات انسانی و انسانها هستند.
سگها – همان سگهایی که به بادکنکی افتاده در پیادهرو واکنش نشان میدهند؛ همان سگهایی که فقط برای یک روز در خانه شما زندگی کردهاند، با آمدن شما شادمانه به استقبال شما میآیند – هرگز از این روش تحقیق مصون نبوده اند.
اگر کسی ادعا کند که هر سگی قطعا نمیتواند “افسرده” باشد و یا از داروی ضد افسردگی بهرهمند شود، من دست آنها را میگیرم و به زمانهای خیلی دور برمی گردانم چون به یقین متعلق به این دوران نیستند. چند دهه قبل، در تحقیقات در زمینه افسردگی، اقدامی را با توسعه مدل “درماندگی آموخته شده”، که از سوی مارتین سلیگمن معروف شد، انجام دادند. سلیگمن و همکارش طرحی را ارائه کردند تا ببینند که آیا درماندگی میتواند ناشی از اوضاع و شرایط محیطی و حال فردی باشد یا نه. کمبرندتان را سفت کنید: بله! در این تحقیق از سگها استفاده شد.
دیدن حیوانات در حال تقلا بدون تلاشی برای تسکین دست و پا زدن آنها، گسستگی و تبعیض و نادیده گرفتن عظیم ما را نسبت به حیوانات نشان میدهد.
من در قدیمیترین بیمارستان فیلادلفیا به دنیا آمدم، حدود یک مایلی همان ساختمانی که در آن آزمایش سلیگمن به احتمال زیاد حدود دو سال پیش انجام شد. من اولین سگ خود را در خانه پدربزرگ و مادربزرگم دیدم، سگی از نژاد سِتر ایرلندی با نام ترووُر با موهای بلند و بسیار با وقار. تولهای کوچک بود و مانند بچگیهای من برای راه رفتن تلو تلو میخورد. بیست سال بعد، در یکی از روزهای پاییزی، در دانشگاه پنسیلوانیا، در همان مسیری قدم زدم که سلیگمن قدم زده بود، با برگهایی که زمین را پر کرده بود و عطرش هوا را معطر که خبر از فصلی تازه داشت.
سگهای سلیگمن هیچ وقت بوی آن هوا را استنشاق نکرده بودند. آنها در آزمایشگاه زندگی میکردند، ۳۲ سگ بالغ دورگه که نخستین نمونههای اجباری سلیگمن بودند. نمیدانم از کجا آمده بودند، اما اگر همه آن ۳۲ سگ، سگهای دورگه بودند به احتمال زیاد از پناهگاههای شهری به آن آزمایشگاه برده شده بودند. مانند پناهگاهی که دو سال پس از آمدنم به دانشگاه پنسیلوانیا به همراه نخستین سگ دورگهام به نام پامپرنیکل در محوطهاش قدم زدم، هنوز بدن نرم و مشکی او را به یاد دارم، وقتی باوقار راه میرفت، زمانی که هر دو از قدم زدن زیر نور خورشید به وجد میآمدیم. پامپرنیکل همه مسیرهای محوطه دانشگاه را میپیمود و در میان برگها میغلتید.
روزی، این ۳۲ سگ دو رگه در اتاق کوچکی، از سقف آویخته شدند، با پاهای آویزان که در آنها سوراخی ایجاد شده بود و با تسمه بسته شده بودند. سرها به شکلی ثابت به وسیله پنلهایی که حرکت سر و گردن را محدود میکرد، بسته شده بودند. صدایی ۷۰ دسی بلی در اتاق پخش شد – ۷۰ دسی بل برابر با صدای بلند یک جارو برقی در نزدیکیتان است. سلیگمن، یا دستیارش، الکترودهای مسی را با استفاده از روکشی بر روی پای عقب سگها بستند. سپس از ۶۴ تا ۶۴۰ شوک الکتریکی را از طریق آن روکشها وارد بدن سگها کردند.

قدرت شوکها، ۶ میلی آمپر بودند، که به زبان انسانهای بزرگسال به عنوان چیزی “دردآور” توصیف میشود؛ اگر برای یک ثانیه قدرت چنین شوکهایی تجربه شود قدرت کنترل عضلانی از دست میرود. سگها این شوکها را در آن روز از پنج ثانیه تا دو دقیقه و دهها یا صدها بار تحمل و احساس کردند. وقتی سگهای کنترل شدهی دیگر آنچه را که این مطالعه بر سر سگها آورده بود “شوک شدید و تکان دهنده” را حس کردند، محققان متوجه شدند که سگهای دیگر پارس میکنند، زوزه میکشند و میدوند و به محض وارد شدن به اتاق از روی هم میپرند تا فرار کنند. اندازهگیری تجربههای احساسی سگها ارمغان بزرگی برای علم بود!
در برخی شرایط، اگر این موضوع را در تقلاهای خود کشف کنند، سگها میتوانند با تکان دادن سر خود بر خلاف جهت قرارگیری پنلها، از شوک جلوگیری کنند؛ در گروهی دیگر، هیچ فراری از سوی سگها از شوک وجود نداشت. آزمایش جریان پیدا کرد و بدون هیچ نشانهای از پایان فوری، و علیرغم تلاش آنها برای حرکت، و با وجود فریادهای آنان، ادامه یافت. سرانجام این کار به طور ناگهانی متوقف شد. روز بعد هر دو گروه در قفسهای جداگانه با شبکهای فلزی در کف طوری که با همدیگر تماسی نداشته باشند قرار داده شدند. سقف این قفسها باز بودند. برق از طریق شبکهی فلزی وارد قفسها شد. سگهایی که به سبب شوک روز قبل برای رهایی از شوک یاد گرفته بودند خود را حرکت دهند، به سرعت از داخل قفسها به بیرون پریدند و از شوک جان سالم به در بردند. سگهایی که پیش از این در معرض شوک غیرقابل تحمل قرار داشتند منفعلانه، بیحرکت و بدون تقلا برای فرار در قفسها ماندند. این چیزی بود که محققان را برانگیخت. برخی از سگها آموخته بودند که توانایی مقابله با این شوک را ندارند: این همان چیزی است که محققان به آن “درماندگی آموخته شده” میگویند.
بنابراین، سگها با استفاده از شوک در حالتی از افسردگی و انفعالی و ناتوانی قرار گرفتند، تا ثابت کنند که ما میتوانیم ناتوانی را در حالت افسردگی احساس کنیم. سگها هنوز در تحقیقات پزشکی به طور گسترده مورد استفاده قرار میگیرند، زیرا احساس آنها اشتباه نمیکند: این تحقیقات هنوز هم ادامه دارد و روز به روز بر گستردگی این مطالعات افزوده میشود.
با این وجود، محققان پس از مطالعات “درماندگی آموخته شده”، استفاده از سگ را کافی نیافتند و سگها جای خود را به جوندگان دادند. در ابتدا ممکن است احساس کنید که در این مطالعات موشها به سرنوشت اسفبار سگها دچار نخواهند شد. حاضرم شرط ببندم که اگر فقط چند ساعت را با این موشها سپری کنید، به یقین احساسی متفاوت از احساس نخستتان خواهید داشت. یا شاید اگر در مورد آزمون فعلی انتخاب چیزی شنیده باشید، تستی بسیار معمول که “شنای اجباری” نامیده میشود، درست همان چیزی است که از نامش به نظر میرسد. البته به طور رسمی، این آزمایش به نام “نومیدی” شناخته میشود.
همان طور که در یکی از مقالهها درباره آن توضیح داده شد، “احتمالا موثرترین و پرکاربردترین آزمایش برای آزمایش پتانسیل ضد افسردگی با ترکیبات جدید است”: راهی خوب برای اینکه بفهمیم استفاده از داروهای ضد افسردگی در “ارائه یا جلوگیری از وضعیتهای افسردگی یا حالتهای مشابه ” در جوندگان چه تاثیری خواهد داشت. موش آزمایشگاهی (یا موشی عادی) درون مخزنی یا سطلی پر از آب قرار داده میشود، مخزن طوری است که نمیتوانند از آن فرار کنند. محققان برای چند دقیقه آنها را تحت نظر قرار میدهند. مقدار آنچه که به عنوان “تقلای حیوانات” توصیف میشود، اندازهگیری میشود. پس از مدتی، موشها در برابر تلاش و غرق نشدن بیاراده میشوند، انرژی خود را از دست میدهند و منفعل میشوند. پاهایشان هنوز هم آب را تکان میدهد، اما سرشان به سختی در بالاتر از سطح آب قرار دارد و انگار منتظر پایان زندگی خود هستند. اما – این بخش را باید با افسوس گفت – داروهای ضد افسردگی تست شده “زمان بیحرکتی و انفعالی را کاهش میدهند” یعنی باعث میشود که موش همچنان به تقلا برای نجات زندگی خود ادامه دهد.
به همین دلیل است که عدهای بر تصور و فرض اشتباه خود اصرار میورزند و تصور میکنند که به احتمال زیاد سگها میتوانند بیاحساس باشند، و تجربههای احساسی سگها را نادیده میگیرند اما بهتر نیست که به جای رنج آنها به سگها یک زندگی عاطفی و انسانی ببخشیم.
دیدن حیوانات در حال تقلا بدون تلاشی برای تسکین دست و پا زدن آنها، گسستگی و تبعیض و نادیده گرفتن عظیم ما را نسبت به حیوانات نشان میدهد. طرز رفتار جامعه ما نسبت به حیوانات بدون شک بسیار بد و ناجور است. وقتی که برای اهدافمان در تحقیقات خود به آنها نیاز داریم روی احساستشان تکیه میکنیم، اما وقتی که نیازهای مطالعات ما را برآورده نکنند هیچ احساسی در شان حیوانات نیست زیرا این تصور غلط هنوز هم وجود دارد که احساس مطلقا برای انسانهاست. رفتار انسان در زمینه این آزمونها – مرگ در اثر شوک الکتریکی، خفگی در آب – در هر جایی خارج از محیط مطالعاتی به عنوان آزار و اذیت حیوانات در نظر گرفته میشود.
پس چرا مساله احساسات حیوانات هنوز هم مطرح است؟ ما در میان هالهای از فرضیهها و انبوهی از مطالعات به دام افتادهایم: یا فرض کنیم که سگها کاملا جدا از ما هستند و هیچ شباهتی به ما ندارند یا با فرض اینکه سگها شبیه ما هستند به پیش رویم. صرفا به جای اینکه به احتمال زیاد سگها میتوانند بیاحساس باشند، بهتر نیست که به جای رنج آنها به سگها یک زندگی عاطفی و انسانی ببخشیم و فضای بهتری را در اختیارشان بگذاریم تا زندگی مطلوبتری داشته باشند. همچنین نباید نتیجهای بین این دو فرض داشته باشیم، زیرا همه ما میدانیم که سگها تجربه احساسی کاملا متفاوت و پیچیدهتری نسبت به ما انسانها دارند. ما به سگها نگاه میکنیم و نتیجه میگیریم که آنها چه احساسی دارند، اما عجله ما برای چنین حدسی بسیار بیش از اندازه است زیرا برای ترجمه و فهم احساسات یک سگ وقتی که آنها را بروز میدهد هنوز شواهد کمی در دست داریم و این نتیجه گیری نیازمند مطالعات بیشتری است.
جایی است که خیلی بهتر میتوان سگها را فهمید و آن در فیلمهای سینمایی است. سگها در فیلمها حضور دارند اما نه به این دلیل که آنها بازیگران بزرگی هستند، بلکه به این خاطر است که آنها بخشی از زندگی ما هستند. سگهای واقعی که در بیشتر فیلمها رژه میروند، به طور خاص براساس متد و تکنیک تربیت میشوند، مثل هر سگی که روی پرده سینما ظاهر میشود. آنها در کنار دیگر عوامل فیلم قرار دارند و نسبت به اتفاقاتی که میافتد واکنش نشان میدهند. اما زبان بدن آنها به راحتی نشاندهنده بیمیلی آنها از بودن در چنین صحنهای است. اگر روی عکس سگ در صحنهای از فیلم زوم کنید، خواهید دید که اغلب در حال انجام کاری بر خلاف نیاز صحنه و عوامل است.

در داستان شهر اُز، دوروتی با سگش به نام توتو که از نژاد کیرن تریئر است وارد شهر میشود. در حالی که به دور و بر خود در آن دنیای عجیب و غریب و خارقالعاده نگاه میکند، حبابی درخشان در آسمان ظاهر میشود. در این حباب، گلیندا، جادوگر خوبی قصد دارد کمی به ظاهرش برسد. دوروتی با وحشت و شگفتی به حباب نزدیک و به آن خیره میشود. در واقع، حتی بعد از سفر در گردباد، عجیب است که دوروتی از این پدیده جدید در آسمان شگفتزده شده باشد. اما به سگ کوچک پای او نگاه کنید. توتو که ظاهرا انتظار آن را نداشت، تصویری از بیپروایی و بیاعتنایی در خود را به نمایش میگذارد. او تکان کوچکی به خود میدهد، برمی گردد و به طور ناگهانی از صحنه خارج میشود.
آنچه برای سگ اتفاق افتاده است (برای تری، همانطور که در دنیای فیلم شناخته شده است) با حضور مربی در صفحه نمایش تعریف میشود. بیننده مشتاقِ فیلم میتواند به آسانی مشارکت سگ در تجربهای موازی را تشخیص دهد، توجه آنها به حضوری نامرئی است یعنی مربی در پشت صحنه. البته آنها بازیگرانی هستند که از هیچ جایی خبر ندراند: عملکرد آنها فقط تمرینی برای “اجرا” به شیوهای خاص برای هدف مورد نظر است. با این حال، چیزی که کارگردانان فیلم میدانند این است که تمایل مخاطب برای دنبال کردن داستان و یا گفتن از فیلم، همچون ترس و یا شوقی است که علاقه ما را نسبت به آنچه سگ انجام میدهد (انجام عملی برای دریافت پاداش) تحریک میکند مانند سگی که چشمان خود را با پنجهاش میپوشاند (رفتاری که به طور خاص در گونهها رایج نیست).
سگ برای مربی خود بازی میکند؛ بازیگران برای کارگردان فیلم بازی میکنند؛ و ما مانند انسانها رفتار میکنیم، انسانهایی که نه تنها ناباورند بلکه همگی عقل سلیم خود را به حالت تعلیق در آوردهایم. ما انتظار داریم سگهای فیلم از برهنگی شان خجالت بکشند؟ حرص و طمع داشته باشند؟ به طور خلاصه غیرقابل اطمینان باشند؟ یا به این معنی که آنها نسخههای چهارپایی از ما باشند؟ آنها به دنبال این نیستند که صادق باشند تا تصویر خوبی از سگها برجایی بگذارند، آنها به ذات خوب هستند. فیلمهایی که در آنها سگها صحبت میکنند، فراتر از حدود سگها رفتهاند: سگها هرگز از نژاد سگسانان جدا نخواهند شد. در حالی که آنها هنوز مانند هر سگ دیگری هستند و هرکاری که انجام میدهند مثل چیزهای است که هر سگ معمولی دیگری انجام میدهد (عوعو کردن، بو کشیدن، خراشیدن و کندن زمین، خاراندن گوش)، آنها فقط مدلهای پشمالویی هستند که برای از بین بردن نگرانیهای انسانی ما و تحریک احساسات مثبت ما آمدهاند. ما آن چیزی را که سگ میتواند در وضعیت یا حالتی در مورد چیزی که در واقع میگوید و یا احساس میکند، یا تجربههای احساسی را نشان دهد عمدا نادیده میگیریم. سگها مملو از احساسات و عواطف هستند و درست است که ما درک درست و کافی از تجربههای احساسی سگها نداریم اما سگها به خوبی تجربههای احساسی و انسانی ما را ترجمه میکنند.
عالی. ممنون.
کاش اسم نویسنده مقاله و یا به لینک آن هم ارجاع می دادید تا برای استفاده در کارهای تحقیقاتی، ترجمه تان کاربردی تر شود.