آیا هراس برخاسته از دیدگاهی فطری است یا پاسخی شرطی؟

آیا ترس‌هایی ما به طور فطری و یا شرطی آشکار می‌شوند؟ ژن‌های ما چه تاثیری در نوع ترس‌های ما دارند؟ آیا ترس‌ها از نسلی به نسل بعدی منتقل می‌شوند؟ اینها سوالاتی هستند که در این مقاله جان واتسون به آن‌ها پاسخ خواهد داد. جان واتسون بنیانگذار رفتارگرایی بر این باور بود که نوزاد انسان، فقط دارای چند ترس فطری است. دو ترس اصلی، یکی از صداهای بلند و دیگری از دست دادن تکیه‌گاه است. واتسون برآن بود که دیگر ترس‌ها همه از طریق شرطی‌سازی یاد گرفته می‌شوند. برای اثبات این نظریه، واتسون به همراه یکی از دانشجویانش به نام رُزالی رینز، شرطی شدن ترس را در نوزادی یازده ماهه به نام آلبرت بی نشان دادند. در ابتدا آلبرت از اینکه دست دراز کند و به هر حیوان کوچکی که نزدیک او آورده می‌شد دست بزند خوشش می‌آمد. سپس هفت تلاش شرطی‌سازی انجام شد که طی آن موش صحرایی سفیدی (CS) نشان داده می‌شد و اگر آلبرت به طرف آن درست دراز می‌کرد، بلافاصله به میله‌ای آهنی که پشت سر او قرار داشت ضربه‌ی شدید وارد می‌شد (UCS). پس از این تلاش‌ها، آلبرت با دیدن موش خود را عقب می‌کشید و به گریه می‌افتاد. این ترس شرطی از موش به محرک‌های دیگری مانند خرگوش، سگ و پالتوی پوست فُک تعمیم پیدا کرد. از آن هنگام تاکنون، صدها آزمایش نشان داده که جفت کردن هر محرکِ در آغاز خنثی (CS) با رویدادی آزاردهنده از قبیل ضربه برقی کوتاه مدت یا صدایی بسیار بلند سبب واکنش ترس شرطی به آن (CS) می‌شود. در ادامه با آراد مگ همراه باشید.

شرطی‌سازی در هراس و ترس

در موارد بسیاری به پژوهش واتسون و رینر به عنوان مدرک استناد شده است و گویای این نکته است که هراس در بزرگسالان خواه از مار یا عنکبوت یا فضاهای باز یا بسته، نتیجه‌ی یک یا چند حادثه شرطی شدن است که در حادثه‌ها وجود مثلا ماربا پیامدهای آزاردهنده همراه بوده است. چندین اشکال بر این کاربرد ساده‌ی نظریه شرطی‌سازی وارد است. یکی از اشکال‌ها این است که لااقل به خاطر دفاع از واتسون و رینر در مقابل اتهام بد رفتاری ناموجه می‌تواند قابل ذکر باشد که آلبرت کوچولو حتی وقتی موش را رها می‌کردند تا از سر و کولش بالا رود هم هیچگاه واکنشی بیش از بی‌تابی‌های اندک و پس کشیدن خود نشان نداد، و اینکه وقتی بررسی در اتاقی متفاوت از اتاق شرطی‌سازی ادامه پیدا کرد همین ترس خفیف نیز تعمیمی ناچیز داشت. به بیان دیگر، با شدت بسیار کم‌تری روی می‌داد.

پژوهش درباره “شرطی‌سازی مشاهده‌ای” نشان داده است که دیدن ابراز ترس دیگران در برابر DS معین، به تنهایی می‌توان به مثابه‌ی UCS برای شرطی‌ شدن ترس از آن CS عمل کند. میمون‌های رسوس که در محیط طبیعی زاده شده‌اند معمولا از مار می‌ترسند. اما این ترس فطری نیست زیرا در بچه میمون رسوس که در آزمایشگاه زاده شده دیده نمی‌شود. با این وجود، تنها با یک بار مشاهده‌ی واکنش ترس از مار در میمون بزرگسال، این ترس در بچه میمون شرطی می‌شود. این نمونه ممکن است یکی از راه‌هایی را نشان دهد که والدین ندانسته بر رفتار فرزندان خویش تاثیر می‌گذارند.

دیدگاه سنتی رفتارگرایان این بود که هر محرکِ قابل تشخیصی می‌تواند با هر پیامدی پیوند یابد. به نظر می‌رسد این دیدگاه در توجیح هراس بر مبنای شرطی شدن (شرطی‌سازی)، با اشکال مهم دیگری هم روبرو باشد؛ زیرا هراس از حیوانات یا موقعیت‌های اجتماعی بسیار شایع‌تر است تا هراس از هزاران شی یا رویدادهای دیگری از قبیل پریز برق و دیدن خود، حال آنکه محرک‌های اخیر بیشتر احتمال دارند با پیامدهای دردناک‌تری همراه شده باشند. آیا باید نتیجه گرفت که آمادگی برای هراس به طور ژنی تعین می‌شود؟ اگر پاسخ مثبت به این پرسش به این معنا در نظر گرفته شود که همه‌ی ما با ترس از عنکبوت به دنیا می‌آییم، پاسخ منفی است زیرا اگر چنین بود می‌بایست همه دچار هراس از عنکبوت می‌بودیم. مطمئنا لااقل تا حدی نتیجه‌ی تفاوت تجربه‌ها است که فردی دچار هراس از عنکبوت و دیگری دچار هراس از مار می‌شود و سومی از هیچ‌کدام هراسی ندارد. اما چرا هراس از عنکبوت، مار و مانند این‌ها وجود دارد؟ برخی از آزمایش‌های شرطی‌سازی، پاسخ‌هایی را برای این پرسش ارائه می‌دهند.

در سری آزمایش‌هایی، اُهمان و همکارانش نشان دادند وقتی CS آزمایش، تصویر مار یا عنکبوت باشد، پاسخ‌های پوستی (GSR) شرطی شده در آدمیان در برابر خاموشی مقاوم‌ترند تا وقتی که CS تصویر گل یا قارچ باشد. کوک و ماینه‌کا در سال ۱۹۹۰، شواهدی مبنی بر ترس انتخابی در میمون‌ها، مشابه آنچه درباره آدمیان گفته شد، ایجاد کردند. توضیح اینکه با تماشای فیلم ویدیوئی از میمومی بزرگسال که واکنش ترس از مار را نشان می‌داد در بچه میمون‌ها هم این ترس ایجاد شد، اما تماشای فیلمی ویدیوئی که استادانه مونتاژ شده بود و میمونی بزرگسال را نشان می‌داد که ظاهرا با دیدن گُل دچار حمله‌ی وحشت‌زدگی می‌شد در بچه میمون‌ها ترس از گل ایجاد نمی‌کرد.

این قبیل نتایج به عنوان آمادگی زیست‌شناختی برای پیوند انواع محرک‌های خاص با پیامدهایی مشخص تفسیر شده زیرا در تاریخ تکاملِ انسان پیکرهای اولیه یا دیگر نخستی‌های آفریقایی، مارها و عنکبوت‌های بالقوه خطرناک بودند، در صورتی که گُل‌ها و قارچ‌ها چنین نبودند. پرسش‌های دیگری هم وجود دارد که نظریه یادگیری به آن‌ها هنوز پاسخی نداده است. آزمایش‌های اُهمان فقط این موضوع را تبعین می‌کند که ترس از مار کندتر از ترس از گل خاموش می‌شود، نه اینکه سریع‌تر از آن فراگرفته می‌شود. آزمایش‌های دیگر نشان داده که تصویر مار به سهولتِ تصویر گل، به صورت علامت ایمنی در می‌آید. بچه میمون‌های آزمایش‌های کوک و ماینه‌کا پس از تماشای فیلم ویدیوئی میمون بزرگسالی که واکنش ترس از گل نشان می‌داد اما ترس از مار نشان نمی‌داد، با دیدن مار زنده ترسی قابل توجه از خود بروز دادند. (اما ترسی از گل نشان نمی‌داد). برخی از این یافته‌ها گویای آن هستند که آنچه در واقع روی می‌دهد حساس شدن ترسی از پیش موجود نسبت به انواع معین محرک در شرایط استرس و یا تهدید است و نه شرطی شدن (شرطی‌سازی) سریع‌تر ترس.

هراس‌ها نوعی مکانیسم دفاعی فطری هستند

مایکل اس فنزلو از دانشگاه کالیفرنیا، لوس‌آنجلس بر این باور است که تجربه‌ی هیجانی ترس ممکن است بسیار توان‌فرسا باشد. چرا چنین است؟ دلیل امر احتمالا در این واقعیت نهفته است که ترس عملکرد زیست‌شناختی مهمی دارد. ترس در موقعیت تهدید جدی، منابع ارگانیسم را برای محافظت از آن در برابر تهدید بسیج می‌کند. از این منظر، ترس نوعی نظام رفتاری است که به منظور دفاع در برابر تهدیدهای محیطی شکل گرفته است: برای بسیاری از گونه‌های جانوری یکی از مهم‌ترین تهدیدها این است که غذای جانوری دیگر شوند. اگر حیوان نتواند در برابر حیوان شکارچی از خود دفاع کند، توانایی انتقال ژن‌هایش به مجموعه ژن‌های بعدیِ آن گونه‌ی خاص از بین خواهد رفت. بنابراین، تعجب‌آور نیست که نظام‌های بسیار موثری برای دفاع در مقابل جانوران شکارچی تکامل یافته باشند. مناطقی در مغز که به این عملکرد اختصاص یافته‌اند ترس را در گونه‌های جانوری بسیار متعدد، از موش خانگی و موش صحرایی گرفته تا میمون‌ها و انسان، به وجود می‌آورند. اگر انتخاب طبیعی عامل تکوین ترس باشد، منطقی است که عوامل ژن‌مدار تجربه‌ی ترس را شکل دهند.

شرطی‌سازی - ترس

بنابراین، ترس تا حدی بر مبنای عملکرد زیست‌شناختی آن تعریف می‌شود. اما تعریف ترس وقتی برای دانشمندان رفتارگرا مفید است که از دو جنبه دیگر نیز برخوردار باشد. یکی اینکه شرایط ترسیدن دقیقا مشخص شوند – تعیین چیزهایی که سبب به کار افتادن نظام رفتار دفاعی می‌شوند؛ دسگری مشروح رفتارهای ناشی از ترس است. انتخاب طبیعی از راه رمزگردانی ژن‌مدارِ ترس‌هایی که با آن‌ها زاده می‌شویم، ترس‌هایی که می‌توانیم بی‌آموزیم و اینکه وقتی بترسیم چگونه رفتار کنیم، پاسخ به این پرسش‌ها را معین کرده است. دفاع در برابر شکار شدن، فوریت دارد: ارکانیسم باید به سرعت و با رفتاری موثر واکنش نشان دهد؛ و یادگیری کُند، از راه کوشش و خطا و تقویت، راه به جایی نمی‌برد. گونه‌هایی از جانوران که به این گونه روش‌های یادگیری اتکا داشتند احتمالا حال موضوع بررسی دیرینه‌شناسان هستند نه روانشناسان! در این مورد حیوانان در ابتدا باید به سرعت تهدید را تشخیص دهد.

حیوان‌ها توانایی شگرفی در تشخیص شکارچیان طبیعی خود دارند. به منظور پژوهش، موش‌های پا سفید از دو سوی شرق و غرب کوهای کسکید واشینگتن به دام انداخته شدند. مار شکارچی طبیعی موش شرقی است ولی در مورد موش غربی اینطور نیست. موش غربی باید با راسو دست و پنجه نرم کند. این موش‌ها یک نسل در آزمایشگاه زاد و ولد کردند. با نسل بعدی آزمون‌هایی در زمینه ترس برای جانوران شکارچی و غیرشکارچی ترتیب داده شد. در حالی که این جانوران هیچ تجربه‌ای از محیط بیرون از آزمایشگاه نداشتند و هرگز پیش از آن با هیچ حیوان شکارچی روبرو نشده بودند، با این حال فقط در برابر شکارچیان زیستگاه نسل پیشین خود پاسخ‌های دفاعی نشان می‌دادند. این “هراس” فطری، حتی در زمانی که فشارهای انتخاب طبیعی کاهش داشته باشند باز هم باقی می‌مانند. به عنوان مثال، موش‌های آزمایشگاهی که کاملا اهلی هستند در اولین مواجهه با گربه، از خود ترس نشان می‌دهند. اگرچه انجام چنین آزمایش‌هایی در مورد آدمیان ممکن نیست، این واقعیت که در انسان‌ها هراس از برخی محرک‌ها بسیار فراوان‌تر از برخی محرک‌های دیگر است خود گویای آن است که ما نیز آمادگی‌های مشابهی داریم. (شرطی‌سازی)

شرطی‌سازی - ترس

منظور این نیست که ترس از محرک‌های محیطی هرگز یاد گرفته نمی‌شوند، اما یادگیری ترس را ژن‌ها محدود و اختصاصی می‌کنند. یادگیری ترس سریع است و با تنها یکبار تجربه‌ی آزاردهنده روی می‌دهد و این بازتابی است از اهمیت تکوینی پاسخ دفاعی. با وجودِ سرعت این یادگیری، نوع محرک‌هایی که ترسیدن از آن‌ها آموختنی است بسیار محدود هستند. در پژوهشِ معروف “آلبرت کوچولو” به روایت دکتر مکینتاش، واتسون و رینر با همراه آوردن موش صحرایی سفید و صدایی بلند، پسر بچه‌ای را شرطی کردند تا از موش بترسد. اگرچه ترس از موش به آسانی فرا گرفته می‌شود، با این حال درباره بسیاری از محرک‌ها، روش‌های همسان منجر به ترس شرطی (شرطی‌سازی) نمی‌شود. آمادگی مشابه‌ای در نخستی‌ها هم دیده می‌شود زیرا به قول دکتر مکینتاش ترس از مار را میومون به آسانی یاد می‌گیرد ولی در مورد ترس از گل چنین نیست. حتی زمانی که پژوهشگری موش اهلی آزمایشگاهی را انتخاب می‌کند و محرکی به ظاهر انتخابی مانند ضربه برقی را بکار می‌برد، تشکیل پیوند به صورت گزینشی روی می‌دهد. به این معنا که موش‌ها ترس از صدا را آسان‌تر یاد می‌گیرند تا ترس از نور را، زیرا صدا علامت ایمنی بهتری برای موش به وجود می‌آورد.

اگر ترس، محافظت از ما را در برابر تهدیدهای بسیار قریب‌الوقوع برعهده دارد در آن صورت با کوشش و خطا فرصت پیدا نمی‌کنیم یاد بگیریم که کدام رفتارها موثرند و کدام‌ها نیستند. جانداری که بنا باشد در چنین موقعیتی با کوشش و خطا بی‌آموزد محکوم به نابودی است. به همین علت، پیشا‌پیش در گونه‌های جانوری رفتارهای دفاعی ویژه‌ای برنامه‌ریزی شده که به محض فعال شدن ترس، به اجرا درمی‌آیند. موش در نخستین مواجهه با گربه در جای خود میخکوب می‌شود زیرا گربه به سوی هدف‌های متحرک گرایش دارد. این پاسخ، پاسخی است به ترس، چون موش همین پاسخ میخکوب شدن را به صوتی که با ضربه برقی جفت و همراه شده باشد نیز می‌دهد. اگرچه وقتی قرار باشد موش اهرمی را برای دستیابی به غذا فشار دهد به هیچ‌وجه از عهده آن برنمی‌آید. مسلما این احتمال وجود دارد که برای نسل‌های پیشین موش هنگام روبرو شدن با جانور شکارچی، دستکاری اشیاء کوچک هیچ‌گاه بکار نمی‌آمده است. بر همین اساس گمان می‌کنم احتمال اینکه من بتوانم مسئله‌ی ریاضی پیچیده‌ای را حل کنم در شرایطی بیشتر است که پاداش این کار نوشیدنی گوارایی باشد و نه اجتناب از حمله‌ی فردی مسلح.

شهین غمگسار
مترجم هستم. با واژه‌ها سروکار دارم. و گاهی می نویسم.