مقوله ی جنگ سگها، اتفاقی است که متاسفانه امروزه در نقاط مختلف ایران به طور مدام در حال برگزاریست. عده ای سگهای خود را به جان هم می اندازند. شرط بندی می کنند و حتی در شبکه های اجتماعی فراخوان می دهند تا افراد عادی هم وارد این مسابقات شوند و از تماشای آن لذت ببرند. اسامی این سگها بسیار آزاردهنده هستند چه رسد به خود مسابقه! مانند قاتل، شمر، یزید و … . در این نوشتار، دلایل روان شناختی خشونت علیه سگ ها و دیگر حیوانات و از همه مهمتر جنگ سگها را بررسی می کنیم. در این بررسی، به کمک سرکار خانم دکتر بابک به تحلیل ریشه های خشونت علیه حیوانات و راهکارهای آن خواهیم پرداخت. در اینجا از عکس های ناخوشایند جنگ سگ ها در ایران استفاده نشده است. با آراد مگ همراه باشید.
سرکار خانم میترا بابک، متخصص و مشاور روانکاوی، فارق التحصیل فوق لیسانس روان درمانی از دانشگاه شرق لندن ELU و دکترای روان درمانی از دانشگاه Metanoia بریتانیا است. ایشان در حال حاضر در سازمان بهداشت و بهزیستی بریتانیا مشغول به کار هستند و خدمات مشاوره ای برای خانواده های خاورمیانه با نام MEFCS را در این سازمان بوجود آورده است. دکتر بابک علاوه بر وظیفه ی پزشکی و پژوهشی، حامی حیوانات هم هستند و کمپین های مختلفی را برای حمایت از حیوانات خانگی ایجاد کرده اند.
-در ابتدا بپردازیم به توصیف روانشناختی جنگ سگ ها، چطور می توان این مقوله را از منظر روانشناختی توصیف کرد؟
سوال اول از جنگ سگها بسیار مهم و ریشه ای است. اگر نگاه کنیم حتی انسانها هم با هم دعوا می کنند. وقتی جلوی مغز پیشانی رشد می کند و انسان به افکار و شعور می رسد، بزرگترین تفاوت میان انسان و حیوان شکل می گیرد. حتی انسانها با داشتن شعور و افکار با هم دعوا می کنند و متاسفانه اگر به تاریخ بنگریم می بینیم که انسانها چه جنگ هایی کرده اند و جنگ اخیر که جنگ طالبان و پس از آن داعش است که روی درنده ترین و وحشی ترین حیوان را هم سفید کرده اند.
حیوان به خاطر زنده ماندن و سیر شدن باید بجنگد و این قانون طبیعت است و این روند همینطور ادامه خواهد داشت و به شکل های گوناگون خود را نمایان می کند. یعنی این قانون بخشی از طبیعت است و تغییرپذیر نیست. اما درباره ی حیوانات خانگی کاملا قابل تغییر است یعنی اگر از دنیای وحش خارج شویم و وارد دنیای متمدن بشویم می بینیم که حیوانات خانگی به راحتی قابل تغییر هستند.
پس توصیف روانشناختی جنگ حیوانات یک حرکت جنگ و گریز است که در نیمه ی پایینی مغز شکل می گیرد و بین ما و حیوان به یک صورت است. شباهت ما با حیوانها دقیقا در نیمه ی زیرینه ی مغز یا همان جنگ و گریز است و نمی شود گفت چرا هست؟! و اینکه اگر چرایی وجود داشته باشد این چرایی منوط به انسان ها خواهد بود که چرا می باید باشد.
-خشونت در رابطه با حیوانها در جامعه ی ما وجود دارد، اما چرا این خشونت روز به روز در حالِ افزایش است؟
اگر بخواهیم به این مسئله عمیق نگاه کنیم برمی گردد به فرهنگ ما (فرهنگ جوامع مختلف). یک فرهنگ و جامعه متمدن از رفتار، افکار، کردار، عقیده و قانونی متفاوت نسبت به فرهنگهای نه چندان پیشرفته برخوردار است یا کشورهایی که هنوز نتوانستند دموکراسی را پابرجا کنند. حالا یکی از ریشه های بزرگِ جامعه ای که به سمت خشونت می رود و این خشونت در حیوان آزاری به شکل جنگ سگ ها نمایان می شود؛ مسئله ی خانه، مذهب و عقیده ی آن جامعه و قانون گذاریها است.
وقتی کودکی دائما تحقیر می شود و مورد آزار و اذیت جسمی، روحی و روانی قرار می گیرد و کتک می خورد، مقایسه می شود، این کودک با خشونت آشنا می شود و به هر روشی این حس عقده و خشونت را از درون خالی می کند.
نگرشها
حالا انسان ها با هم متفاوتند، یکی از بزرگترین مثال ها می تواند بعد از جنگ جهانی دوم باشد. در آلمان فردی دست به قتل های زنجیره ای می زند. پس از دستگیری متوجه شدند که او در زمان کودکی در جنگ جهانی دوم شاهد بمب گذاری ها و تکه تکه شدن انسان های زنده بود و در بزرگسالی تبدیل به قاتلی زنجیره ای می شود. یعنی آدمی که خیلی راحت انسان های دیگر را در خفا به قتل می رساند.
جالب اینجاست که فردی دیگر در همان دوران تبدیل به هنرمند و نقاشی چیره دست می شود و مشاهدات کودکی اش را روی بومِ نقاشی می آورد و به نقاشی تکه های بدن می پردازد. حالا از منظر روان شناسی، خریداران این آثار زیر سوال می روند ولی نکته ی مهم درباره ی این مثال این بود که هر دو در یک زمان شاهد کشت و کشتار بودند ولی فردی با نقاشی احساس خود را بیان می کند و دیگری با کشتن مردم خشم خود را بیرون می ریزد.
خشونت خانگی، فرهنگی و مذهبی
متاسفانه خشونت خانگی، فرهنگی و مذهبی می تواند جامعه ای را تبدیل به جامعه ای خطرناک کند. زمانی که در دین و مذهب رعایت حال حیوان نشود و به فرض سگ نجس طلقی شود طبیعتا فرد از کودکی حس انزجار نسبت به حیوان پیدا می کند و با این فکر بزرگ می شود که مثلا سگِ نجس یا حیوانِ کثیف ما را بیمار می کند و همین نوع تفکر می تواند آسیب های بسیاری را برای ما به همراه داشته باشد. با اینکه می دانیم در صورت رعایت بهداشت و واکسیناسیون و قرص های مخصوص هیچ مشکلی به وجود نخواهد آمد.
با وجود اثبات علمی موضوع و رفتار انسان ها و حیوانها در دنیای متمدن مشهود است که چقدر حیوان ها می توانند نه فقط یار خوب بلکه حافظ و حمایت کننده ی خیلی خوب و کمک کننده از منظر روحی و روانی برای خانه و خانواده باشند اما متاسفانه هنوز برخی انسانها، دگماتیک بر عقیده ها و باورهای خود ایستاده اند و بر حفظ مسلک خود پافشاری می کنند.
ریشه خشونت
پس ریشه اصلی این خشونت در انسان از خانه و باورهای آن خانه و بعد مدرسه و جامعه می آید و حضور در محیطی خشن و مدام شاهد خشونت بودن این روند را تبدیل به امری عادی می سازد. موضوعی که بسیار بسیار می تواند خطرناک باشد مسئله ی عادی شدن است. اگر دقت کنیم در خیابان مردم چقدر راحت دعوا می کنند و حتی تمامی ابزارِ دعوا را با خود به همراه دارند. اگر انسان خشونت را از کودکی بیاموزد و آموزشی برای رعایت حال حیوان و گیاه دریافت نکند این خشونت تبدیل به خشونت انسان علیه انسان می شود.
در دنیای پیشرفته سعی می کنند کودک را با رشد و مراقبت و نگهداری از گیاه آشنا کنند. مراقبت و نگهداری از حیوان ها را به او نشان می دهند و وقتی کودکی با این روش تربیت و بزرگ شود طبیعتا حتی مسیر احساس و عواطفش نیز تغییر خواهد کرد و تبدیل به انسانی مهربان می شود و اگر روند برعکس باشد، به فرض رعایت گیاه نشود، می بینیم که چقدر راحت درخت های تنومند تهران یا شهرهای بزرگ قطع می شوند و یا باغ ها را به دلیل ساختمان سازی از بین می برند. همان طور که می دانیم گیاه جان دار است و چقدر راحت جان این گیاه و بعد جان حیوان ها گرفته می شود و خشونت به همین ترتیب روند افزایشی خودش را در پیش می گیرد و فراگیر می شود.
خانه، باورهای عقیدتی و فرهنگی
خانه و باورهای دینی و عقیدتی و فرهنگی ما می تواند کودکی را به انسانی مهربان یا نامهربان تبدیل کند. این کاریکاتور را تصور کنید: پدر بر سر مادر فریاد می کشد، دستانش را بالا برده است و عصبانی است بعد مادر را می بینیم که در حال کتک زدن بچه اش است و بعد بچه با دستانش عروسکش را می زند اما این بار او عروسکش را با چکش می زند، یعنی مرحله ی خشونت چقدر خطرناک شده است، پدر هوار می کشد، مادر بچه اش را با دستش کتک می زند و بچه با چکش عروسکش را نابود می کند.
خشونت می بایست رشد کند یا مهربانی؟ و اینجاست که همه ی پدرها و مادرها هر چند که در جامعه ی بسیار خشنی زندگی کنند باید تمام رعایتها را بکنند و حسشان را در مسیر مهربانی خود و کودک خود تغییر دهند تا لااقل خانه سالم باشد. وقتی کودک وارد جامعه و مدرسه می شود می تواند دیگر کودکان را نیز با صحبتها و درایتی که از خانه ی مهربان پدری و مادری اش آموزش دیده آگاه کند.

-فرمودید مقوله هایی چون مذهب، جامعه، نحوه ی آموزش و تمامی این مسائل می تواند ارتباط مستقیمی با ریشه های خشونت داشته باشد. فکر می کنید آیا فقدان قانونی مدون نیز تاثیرگذار است؟
در رابطه با حقوق حیوانات هیچ قانونی در ایران وجود ندارد. این معضلی جدی و برآمده از فقر فرهنگی است. اگر فرهنگ جامعه ای قوی باشد برای مثال دنیای هندوستان را در نظر بگیرید، به چند ده زبان و ادیان گوناگون درکنار هم زندگی می کنند، حال جدا از جنگهایی که میان سیک ها و مسلمان ها بود و بعد پاکستان شکل گرفت و حتی کلمه ی پاکستان نوعی بی حرمتی است یعنی به خیال خود تکه ای از هندوستان را پاک کردند. اما مسئله اینجاست که ما باید فرهنگمان را غنی کنیم. زمانی که فرهنگی عطوفت را می آموزد تبدیل به فرهنگی غنی و سیستم نیز که از همان فرهنگ برآمده این موضوع را مورد توجه قرار خواهد داد.
عرف در جامعه
وقتی می بینیم که هیچ وقت قانونی برای حمایت از حیوانات نداشتیم البته بگویم (دنیای غرب بیش از چند دهه ای نیست که قانون حمایت از حیوانات را تصویب کرده است اما خوشبختانه توانستند با تلاش مردمانشان به این مهم دست یابند) ممکن است برخی افراد آگاهی و دل رحیمی داشته باشند ولی وقتی این مسئله عمومی نباشد و وقتی تبدیل به عرف نشود؛ عرف می تواند مهربانی یا خشونت باشد و وقتی فقدان چنین عرفی در جامعه حس شود سیستم باید کمک کند تا این فقدان برطرف شود. ما فقط باید فرهنگ سازی کنیم چرا که معنای دنیای تکامل همین است. ما نمی توانیم در دنیای مردابِ عقیدتی خود بمانیم. باید در حرکت باشیم تا بهترینها را ببینیم و مطالعه کنیم و آگاه شویم و بتوانیم فرهنگی جدید و بهتر را برای خودمان و جامعه ی خود به وجود آوریم. مردم باید فرهنگ مهربانی را بیاموزند.
- چرا فقدان حمایت مردم در این زمینه به روشنی دیده می شود؟
- برای یک لحظه فکر کنیم چرا؟
- آیا این وظیفه ی عاطفی و انسانی من نیست؟
- آیا این وظیفه ی اجتماعی من نیست؟ آیا این یک وظیفه ی اخلاقی نیست؟
- آیا این وظیفه ای اصولی نیست؟
حیوان دوستی برابر با انسان دوستی
می دانیم که حیوان دوستی سبب انسان دوستی می شود. حال در رابطه با هر حیوانی، همه باید دست به دست هم بدهیم و این فرهنگ را قوی کنیم تا تبدیل به عرفی با نام مهربانی و حیوان دوستی شود. چنین مسائل فرهنگی باید حل شود، پدر و مادر باید آگاه باشند تا چطور در تعلیم و تربیت کودک خود بکوشند. به بچه ها مهربانی را بیاموزند و رفتار درست با حیوان را آموزش دهند.
متاسفانه با وجود معضلات بسیار زیادی که در جامعه داریم زمان و تلاش بسیاری را طلب می کند تا مردم آگاه شوند چرا که مردم ما مهربانی را دوست دارند. به همین سبب مردم غافل شدند، مردم به این تلنگرها و یادآوری ها احتیاج دارند. پس باید بیدار شد و بی تفاوت نبود. متاسفانه بی تفاوتی در جامعه ی ما به نوعی عادت بدل شده است یعنی حالت ناامیدی و بی تفاوتی بر مردم چیره شده است. گاهی می گویند این همه آدم از بین می رود شما چسبیدین به حیوان ها؟! اما باید دانست که حیوان دوستی سبب انسان دوستی است.

-دوباره برگردیم به مبحث جنگ سگ ها، صاحبان این سگ ها علاقه ی بسیاری به سگ خود دارند اما او را برای مبارزه تربیت می کند، مبارزه ای که ممکن است سبب مرگ سگ شود، دلیل این تناقض رفتاری چیست؟
سوال خوبی است. چطور می شود انسانی که خیلی به سگش علاقه مند است و او را دوست می دارد، اجازه دهد سگش در چنین جنگهایی و مبارزه هایی شرکت کند و حتی ممکن است سگش را از دست دهد. اگر برگردیم به انسان ها به همراه عقایدشان، می فهمیم که چه راحت چنین اتفاقاتی در دنیای انسان با انسان رخ می دهد. وقتی عمیق تر به موضوع نگاه کنیم در مورد سگ یا خروس، روانشناسی فردی می گوید معمولا آدم هایی که شدیدا ترسو هستند، شدیدا آسیب روانی یا فیزیکی دیده اند یا دایم تحقیر شدند، تبدیل به انسان های ضعیفی از درون می شوند.
انتقال خشونت از انسان به حیوان
بسیاری از سگ ها از لحاظ رفتاری قابل تغییر و تربیت هستند و بسته به صاحب سگ است که چطور سگ را تربیت کند زیرا سگ برای جلب رضایت صاحبش تلاش می کند.
به همین خاطر کسانی که سگ را برای خشونت تربیت می کنند به سگ استرس زیادی به سبب نوع تربیت وارد می کنند. به این دلیل که خود فرد و یا صاحب سگ توانایی جنگ را ندارد و نمی تواند مبارزه کند در نتیجه می خواهد کودک درون شجاعی برای خود به وجود آورد و این کودک شجاع درون، سگش خواهد بود و سگی را تربیت می کند که توانایی خوب جنگیدن را داشته باشد. خشن و خطرناک باشد و طوری تربیتش می کند تا تمام آن خشم ها و کمبودها و تمام آن ناراحتی ها و استرس ها و ترس ها و وحشت هایی که در درون دارد و نشان نمی دهد از طریق سگش و با خشونت سگش بتواند ابراز کند. البته یکی از دلایل عمده می تواند این موضوع باشد.
انسانهایی که بالغ عقلی هستند و از نظر روح و روان به سلامتی نسبی رسیده اند هرگز نمی توانند حتی شاهد این قضیه باشند.
تلنگر اجتماعی
جالب است به مثالی اشاره کنم. بازیگر و ورزشکار بسیار معروف امریکایی به نام “مایکل ویک” یکبار به طور پنهانی و زیرزمینی وارد مسابقه جنگ سگ ها می شود. پس از دستگیری به ۱۸ ماه حبس و جریمه ی سنگین مالی محکوم شد.
در مصاحبه ای با او پرسیدند “چطور با چنین موفقیت های بزرگی دست به این کار زدید” و او گفت “من از محله ی بسیار فقیر و خشنی آمدم و اولین بار در دوران کودکی در محله ی خود دیدم که دو سگ به جان هم افتاده اند. برای لحظه ی اول خیلی ترسیدم ولی بعد به فکر فرو رفتم و فهمیدم چه قدرت خوبیست و از این کار لذت می بردم و شروع به این کار کردم زیرا از ته دل احساسی خوشایند داشتم”.
در ادامه از او پرسیدند “با اینکه سگ ها را دوست داری اما چطور اینکار را کردی؟” و جالب بود که نمی توانست به این سوال جواب دهد و خودش هم دلیل این کار را نمی دانست. در دوران حبسش کتابی نوشت که برعکس کارهایش بود کتابی بسیار مفید به اسم “عشق به حیوانات” و چنین برخوردی تلنگری بود تا به خود بیاید.
به هر حال دلایل متفاوتی وجود دارد و مهمترینش دلایل روحی و روانی فرد است.
فقدان قانون حمایت از حیوانات
نبود قانون سبب می شود عده ای به خود اجازه دهند تا از این راه پول به دست بیاورند. مشکلات موجود در جامعه دست به دست هم می دهند تا مرا وادار به انجام چنین کاری کند و یا به تماشای چنین صحنه هایی بنشینم. می توان از مثال گلادیاتورها استفاده کرد، حدود چند هزار سال قبل، سربازها را به جان شیرهای گرسنه می انداختند و عده ی زیادی به تماشای این مبارزه می نشستند و لذت می بردند. دست می زدند و شرط بندی می کردند اما متاسفانه در قرن ۲۱ نیز باید شاهد این صحنه ها باشیم. اینجاست که باید بیدار شویم، باید مهربان باشیم و دست از خشونت برداریم.

-از لحاظ روانشناختی باید چه راهکارهایی را پیش رو گرفت تا جامعه ای مریض را کم کم و به مرور زمان بهبود بخشید؟
بهترین راه و بهترین روش آموزش است، تغییر فرهنگ از طریق فرد فرد انسان ها و از طریق استفاده ی درست و اصولی از دنیای مجازی انجام شدنی است. همه ی ما دست به دست هم دهیم تا دوباره سازی فرهنگی و آموزشی به مردم ارائه شود. فرهنگ سازی وظیفه ی گروه خاصی نیست بلکه وظیفه ای انسانی است.
صرفا باید به فرزندان خود بیاموزیم با حیوان ها مهربان باشند و کودکی که با حیوانها مهربان باشد طبیعتا با دوست خود و با مردم هم مهربان خواهد بود. ما احتیاج به همکاری تک تک مردم داریم از خرد و کلان گرفته تا کودک که این دوباره سازی فرهنگی انجام شود تا بتوانیم خانه، مدرسه، جامعه و سیستمی مهربان داشته باشیم و مهربانی را جای خشونت بکاریم.
با سپاس.
امتیاز بینندگان:۵ ستاره