حیوانات چه می‌دانند

چه نوع علمی می‌تواند به ما بگوید که دیگر موجودات چگونه دنیا را تجربه می‌کنند. آیا ذهن حیوانات میتواند عملکردی مشابه ذهن ما به همراه خودآگاهی داشته باشد؟ تعریف خودآگاهی در حیوانات چه تعریفی است؟ در نوشتاری جالب، مجله آتلانتیک به این موضوع پرداخته است و برای خودآگاهی ذهنی حیوانات به مستندات و وقایع شگرفی اشاره کرده است. برای سفری جالب به درون ذهن حیوانات با آراد مگ همراه باشید.

ذهن حیوانات

در میان فشار جمعیت انسانی در دهلی‌نو، در گوشه‌ی بازاری قرون ‌وسطایی، سازه‌ای قرمز رنگ با قفس‌های بر روی پشت بامش و در بالای پله‌های پر پیچ و خم با کوچه‌های باریک که شب‌ها فقط سوسوی چند چراغ از بالای آن دیده می‌شود روایت‌گر سه داستان است. در بالاترین نقطه این ساختمان دو واژه دیده می‌شود: بیمارستان پرندگان.

در یکی از روزهای گرم بهار سال گذشته، کفش‌هایم را در ورودی بیمارستان برداشتم و به لابی طبقه دوم رفتم که در آن منشی با سن و سالی تقریبا ۲۰ ساله به بیماران رسیدگی می‌کرد. زنی مسن جعبه کفشی را جلوی او گذاشت، در جعبه را باز کرد و کبوتر سفید دم دراز خون‌آلودی درون جعبه دیده شد. کبوتر به خاطر حمله گربه به این روز افتاده بود. مردی که جلوی من در صف ایستاده بود، در قفسی کوچک، کبوتری داشت که با شیشه‌ی برجی در منطقه تجاری برخورد کرده بود. دختری که بیش از ۷ سال سن نداشت پشت سر من وارد شد، در دست‌های رنگ پریده‌اش، مرغی سفید با گردنی شکسته بود.

بخش اصلی بیمارستان، اتاقی باریک با طولی برابر با ۴۰ فوت است که قفس‌های چهار فوتی در طول دیوارها به همراه پنکه‌ها روی سقف نصب شده‌اند. پره‌های پنکه‌ها با توری‌های آهنی پوشیده شده‌اند تا مبادا بال پرنده‌ای با پره‌ها برخورد کند. طول اتاق را قدم زدم و به طور حدسی سرشمارئی انجام دادم. در ابتدا بسیاری از قفس‌ها به نظر خالی می‌رسیدند، اما نزدیک‌تر که شدم، پرنده‌ای را دیدم که درواقع یک کبوتر بود، که در تاریکی پشت به من نشسته بود.

جوان‌ترین دامپزشک بیمارستان، دیراژ کومار سینگ، در حال پوشیدن لباس معاینه و ماسک جراحی بود. او قدیمی‌ترین دامپزشک در اینجاست که به مدت بیش از یک ربع‌ قرن است که در شیفت شب مشغول به کار است و ده‌ها هزار ساعت را برای خارج کردن تومورهای پرنده‌ها و تسکین درد آن‌ها با دارو و تجویز آنتی‌بیوتیک در این بیمارستان گذرانده است. سینگ در مقایسه با دیگر دامپزشکان هنوز تازه‌کار است، اما نمی‌دانید که او با چه روشی کبوتر را بررسی و او را به آرامی معاینه می‌کند، طوری که انگار گوشی موبایل تان را در دست گرفته‌اید. همانطور که در حال صحبت بودیم، او به دستیارش اشاره کرد تا باندی نایلونی را به او دهد؛ دو بار آن را دور بال کبوتر پیچید و سپس کمی به او بی‌حسی تزریق کرد.

بیمارستان پرنده یکی از چندین ساختمانی است که از سوی پیروان آیین جین که دینی باستانی است بسیار محبوب است. این دین بیش‌ترین فرامین محکومیت خشونت را نه تنها علیه انسان‌ها بلکه بر علیه حیوانات هم داراست. مجموعه‌ای از نقاشی‌ها در لابی بیمارستان نشان ‌دهنده شدت مبارزه با این خشونت هستند که برخی از پیروان جین این ممنوعیت را پذیرفته‌اند. در این نقاشی‌ها، پادشاهی از قرون‌ وسطا با ردای آبی به کبوتری نزدیک می‌شود که بال او توسط چنگال‌های شاهینی قهوه‌ای که هنوز در تعقیب کبوتر است، زخمی شده. پادشاه پرنده کوچک‌ را به داخل کاخ می‌کشد و با این کار با خشم شاهین روبرو می‌شود، بنابراین برای تامین غذای شاهین، دست و پایش را جدا می‌کند تا پرنده بزرگ از آن‌ها تغذیه کند.

ذهن حیوانات - خودآگاهی حیوانات - خوآگاهی

دین جین و خودآگاهی حیوانات

من به بیمارستان پرنده در هند آمدم تا مستقیما سیستم اخلاقی جین‌ها را در حین کار در این دنیا ببینم. جین‌ها کم‌تر از ۱ درصد از جمعیت هند را تشکیل می‌دهند. علی‌رغم هزاران سال انتقاد از اکثریت هندوها، جین‌ها گاهی اوقات در طول این دوران قدرت را به دست گرفته‌اند. در طول قرن سیزدهم، یکی از آن‌ها به پادشاه هندوها تبدیل شد و پیروانش او را ترغیب کردند تا نخستین قوانین مربوط به امنیت و رفاه حیوانات را تصویب کند. شواهدی وجود دارد مبنی بر این که جین‌ها خود بودا را با این کار خود تحت‌ تاثیر قرار داده‌اند. گاندی هنگامی که در مورد نبود خشونت عقاید رادیکالی خود را مطرح کرد، عقاید فلسفی خود را از دوستش که از پیروان آیین جین بود وام می‌گرفت.

در ایالت گجرات، جایی که گاندی بزرگ شد، راهب‌های جین را دیدم که با پای برهنه در ساعات سرد اولیه صبح قدم می‌زدند تا از سفر با اتومبیل اجتناب کنند، فعالیتی که آن‌ها با توجه به آسیب‌هایی که در ارگانیسم‌های زنده محیط زیستی برجایی مانده است، از حشرات گرفته تا حیوانات بزرگ‌تر، استفاده نکردن از اتومبیل را به عنوان خشونت غیرقابل احترام مورد توجه قرار می‌دهند. راهب‌ها از خوردن سبزیجات ریشه‌دار امتناع می‌کنند تا مبادا حذف آن‌ها از زمین اکو سیستم‌های زیرزمینی حساس را به هم بزند. ردای سفید آن‌ها از پنبه درست شده است، نه ابریشم، تا سبب اتلاف کرم ابریشم نشود. در فصل باران‌های موسمی، آن‌ها از سفر صرف‌نظر می‌کنند تا از چلپ چلوپ در گودال‌های پر شده از میکروب‌ها جلوگیری کنند که البته وجود آن‌ها قبل از این که میکروب‌ها در زیر میکروسکوپ های غربی پدیدار شوند بسیار خوب بود.

برای بسیاری از دانشمندان، دیگر این دغدغه وجود ندارد که کدام یک از حیوانات هوشیار هستند، بلکه این مهم است که کدام یک هوشیار نیستند.

جین‌ها در این جهان با چنین روش ملایمی زندگی می‌کنند، زیرا بر این باورند که حیوانات موجوداتی آگاه، در درجات متفاوت، با احساساتی قابل قیاس با انسان، ترس، درد، اندوه و شادی و لذت هستند. این ایده که حیوانات آگاه هستند مدت‌ها در غرب جایگاهی نداشت، اما این اواخر در میان دانشمندانی که بر روی شناخت حیوانات مطالعه می‌کنند بسیار محبوب شده است. و این محبوبیت شامل فقط موارد بدیهی مانند نخستی‌ها، سگ‌ها، فیل‌ها، نهنگ‌ها، و غیره نمی‌شود. دانشمندان در حال حاضر در حال یافتن شواهدی از زندگی درونی موجودات فضایی و بیگانه هستند که در جاهایی دور از حیات تکامل یافته‌اند. در سال‌های اخیر، به هنگام ورق زدن مجله‌ها یا روزنامه‌ها زیاد با این تیتر روبرو می‌شویم، مثلا می‌خوانیم که چطور هشت‌پایی درون آکواریومی یاد گرفته است در شیشه را باز کند. برای بسیاری از دانشمندان، دیگر این دغدغه وجود ندارد که کدام یک از حیوانات هوشیار هستند، بلکه این مهم است که کدام یک هوشیار نیستند.

هیچ جنبه از جهان ما به اندازه خودآگاهی مرموز نیست، حالتی از خودآگاهی که هر لحظه با بیداری ما زنده می‌شود، حس حضور در فضایی که در دنیایی بزرگ‌تر از رنگ، صدا و لامسه وجود دارد، تمام آن از طریق افکار ما فیلتر می‌شود و در احساسات ما غوطه‌ور هستند.

حتی در عصری سکولار، خودآگاهی، درخشندگی عارفانه‌ی خود را حفظ می‌کند. متناوبا به عنوان مرز آخر علم توصیف می‌شود، و به عنوان نوعی جادوی غیر مادی، فراتر از علم به حساب می‌آید. دیوید چالمرز، یکی از مشهورترین فلاسفه جهان در این رابطه، یکبار به من گفت که خودآگاهی و هوشیاری می‌تواند ویژگی اساسی از جهان مانند زمان – فضا یا انرژی باشد. او گفت که خودآگاهی ممکن است به طرز کار نامحدود و نامعلوم دنیای کوانتومی و یا چیزی شبیه به آن گره خورده باشد.

این روایت‌های متافیزیکی هنوز روی صحنه علم در حال بازی هستند، زیرا دانشمندان هنوز باید توضیح رضایت ‌بخشی از خودآگاهی را ارائه دهند. ما سیستم‌های حسی بدن را در مورد جهان خارجی با مغز خود می‌دانیم که در آن به طور مداوم با لایه‌های عصبی پیچیده پردازش می‌شود. می‌دانیم که سیستم‌های حسی بدن اطلاعات منوط به جهان خارجی را به مغز ما منتقل می‌کنند، جای که از سوی لایه‌های عصبی به شکل فزاینده و پیچیده‌ای پردازش می‌شوند. اما نمی‌دانیم که چگونه این سیگنال‌ها به تصویر جهانی نرم و پیوسته در جهان تبدیل می‌شوند، جریانی از لحظات تجربه ‌شده که با استفاده از کانون توجه، مورد توجه قرار می‌گیرند. در واقع  نوعی “شاهد” است، همانطور که فلاسفه هندو به آن اشاره دارند.

ذهن حیوانات - خودآگاهی حیوانات - حیوانات

خودآگاهی حیوانات در غرب و چگونگی عملکرد ذهن حیوانات

در غرب، خودآگاهی مدت‌ها بود که موهبتی الهی به شمار می‌رفت که فقط بر انسان‌ها ارزانی می‌شد. فلاسفه غربی از نظر تاریخی حیوانات غیر انسانی را بی‌احساس فرض کرده‌اند. حتی بعد از اینکه داروین خویشاوندی ما با حیوانات را اثبات کرد، بسیاری از دانشمندان معتقد بودند که تکامل خودآگاهی رویدادی جدید در این میان بوده‌ است. آن‌ها فکر می‌کردند که ذهن اولیه زمانی جرقه زد که از شامپانزه‌ها و بونوبوها جدا شدیم. در کتاب ۱۹۷۶ جولیان جینز، به نام خاستگاه خودآگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی، او بیان کرد که این روند هنوز هم جریان دارد. او گفت که توسعه زبان ما را مانند ویرژیل به حالت‌های عمیق شناختی که قادر به ساختن جهان‌های تجربی است هدایت کرده است.

این تصور که خودآگاهی محصول جدیدی بود در دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم شروع به تغییر کرد، زمانی که بیشتر دانشمندان به طور سیستماتیک رفتار و حالات ذهن حیوانات کره زمین را بررسی کردند. اکنون هر ساله مجموعه‌ای از مقاله‌های تحقیقاتی جدید منتشر می‌شوند که با هم جمع می‌شوند و نشان می‌دهند که بسیاری از حیوانات آگاه هستند. و خودآگاهی حیوانات امری واقعی است.

احتمالا بیش از نیم میلیارد سال پیش بود که از کف دریاها، نبردی بین یغماگران زمینی و شکارچیان نخستین بر سر نخستین حیوان آگاه روی زمین رخ داد. آن لحظه، هنگامی که نخستین ذهن از خواب بیدار می‌شد را می‌توان رویدادی کیهانی نامید که در واقع امکان باز کردن احتمالاتی بود که پیش از این در طبیعت به وجود نیامده بودند.

در حال حاضر به نظر می‌رسد که در کنار جهان انسان، دنیای کاملی از حیوانات زنده بر اساس تجربه وجود دارد. دانشمندان سزاوار اعتبار بخشیدن به تعاریف روشن‌ کننده‌ هستند، حتی اگر فقط تا حدی، این بعد جدید از واقعیت، ما را روشن کند. اما آن‌ها نمی‌توانند به ما بگویند که با تریلیون‌ها ذهنی که سطح کره زمین را باهم سهیم می‌شوند، چه کار کنیم. این مشکلی فلسفی است و مانند بسیاری از مسائل فلسفی، برای مدتی طولانی همراه ما خواهد بود.

به غیر از فیثاغورس و چند نفر دیگر، فیلسوفان غربی از دوران باستان سنت غنی تفکر درباره خودآگاهی حیوانات را رد کردند. اما متفکران شرقی از طریق مفاهیم خود وارد این موضوع شدند مخصوصا جین‌ها که به طور جدی خودآگاهی حیوانات را به عنوان جوهره‌ی اخلاقی برای نزدیک به ۳۰۰۰ سال در نظر گرفته‌اند.

بسیاری از باورهای آیین جین مطابق رسومات در معرض موشکافی علمی قرار نمی‌گیرند. ایمان از دسترسی ممتاز به حقیقت، عرفان یا غیره لذت نمی‌برد. اما از آنجا که شاید نخستین فرهنگ دنیا برای گسترش رحمت به حیوانات باشد، جین‌ها در توسعه عمیق پندار معنوی انسان پیشقدم بودند. مکان‌هایی که آن‌ها عبادت می‌کنند و به حیوانات علاقه دارند، به نظر من، مکان‌های خوبی برای بررسی مرز فعلی پژوهش بر روی خودآگاهی حیوانات است.

در بیمارستان پرنده، از سینگ پرسیدم که آیا هیچکدام از بیماران او تا به حال برای او مشکل درست کرده‌اند یا خیر. او گفت که یکی از آن‌ها از غذا گرفتن از دست امتناع می‌کند و گاهی وقتی سعی می‌کند غذا را بگیرد، دست را کاملا خونین و مالین می‌کند. او مرا به اتاقی دیگر برد تا آن پرنده را ببینم، کلاغی هندی با پرهای کاملا سیاه که دور گردنش را پرهای رنگ پریده پوشانده بودند. کلاغ یکی از بال‌هایش را تکان می‌داد. نور از پنجره کناری به او می‌تابید و در این تابش پرهایش سفید به نظر می‌رسیدند، بالش انگار شبیه عصای سفید شده بود. سینگ گفت که بالش شکسته ‌است.

ذهن حیوانات - خودآگاهی حیوانات - حیوانات

سینگ گفت: ” چند روز پس از آوردن کلاغ، هنگامی که غذا می‌خواست، شروع به درآوردن صدای خاصی می کرد. هیچ یک از پرندگان دیگر این کار را تا به حال نکرده‌اند. “صدای خاص پرنده مورد منحصربفری از ارتباط پرنده با انسان نبوده است. طوطی خاکستری که زمانی ۹۰۰ واژه را یاد گرفته بود، در هند، فقط توانست تعدادی آوای مانترا را آموزش ببیند. اما پرنده‌ها به ندرت علائم شفاهی را به شکل اولیه و در جایگاه اصلی خود بکار می‌برند. و البته هیچ یک از آن‌ها نمی‌گویند که نسبت به کارشان آگاه هستند.

این خیلی بد است، چون فلاسفه تمایل دارند چنین اظهاراتی را به عنوان بهترین شواهد ممکن از خودآگاهی فردی دیگر، حتی در میان انسان‌ها، مورد توجه قرار دهند. بدون اینکه کسی کنارم باشد و بدون توجه به اینکه چقدر به مردمک سیاه کلاغ زل زده بودم، آرزو می‌کردم که‌ ای کاش می‌توانستم به حالت آشفته افکار او وارد شوم، هرگز نمی‌توانستم واقعا بدانم که آیا این موضوع آگاهانه بود یا نه. انگار باید به مشاهدات و مستندات تصادفی رضایت دهم.

در ژاپن، دسته کلاغ‌ها از ترافیک برای شکستن گردوهای خود استفاده می‌کنند: کلاغ‌ها گردوها را در مقابل خودروها در تقاطع رها می‌کنند و سپس وقتی چراغ راهنما قرمز می‌شود، به سمت خیابان شیرجه می‌زنند تا مغز گردوها را جمع‌آوری کنند.

کلاغ‌ها مغز بسیار بزرگی نسبت به اندازه خود دارند و نورون‌های آن‌ها به طور متراکم تری در مغز نسبت به حیوانات دیگر انباشته شده‌اند.” داشمندان علوم اعصاب می‌توانند پیچیدگی محاسباتی فعالیت مغزی را اندازه‌گیری کنند، اما هیچ اسکن مغزی هنوز حتی یک نشانه عصبی دقیق از خودآگاهی را آشکار نکرده است. و به همین دلیل سخت است که بر اساس علوم عصب شناسی، استدلالی جداگانه را که یک حیوان به طور دقیق بر مبنای آن آگاه است، ایجاد کرد. می‌توان چنین دلالت کرد، گرچه ذهن حیوانات از نزدیک شبیه به ماست همانطور که درباره پستانداران صادق است و با استفاده از مستندات علمی از خودآگاهی، نخستین حیوانات هم دارای خودآگاهی بودند.

به طور کلی پستانداران در دسته‌بندی گسترده گمان می‌شود که فکر می‌کنند، چون اندازه مغز آن‌ها در مقایسه با مغز ما برای پرندگان بزرگ است و همچنین دارای قشر مخ هستند، جایی که اکثر دستاوردهای پیچیده ما در آن رخ می‌دهد. پرندگان یک قشر ندارند. در ۳۰۰ میلیون سال گذشته که ژن مربوط به پرندگان از مغز ما جدا شد، مغز آن‌ها ساختارهای متفاوتی پیدا کرده ‌است. اما به نظر می‌رسد یکی از این ساختارها به روش‌های شبه قشر مخی، شبکه‌ای شده باشد. سرنخی وسوسه‌انگیز وجود دارد که طبیعت ممکن است بیش از یک روش برای ساخت مغزی آگاه داشته باشد.

سایر نشانه‌ها را می توان در رفتار حیوانات یافت، اگر چه به خاطر رفتار آگاهانه از سوی آن‌هایی که تکامل‌ یافته و بی‌فکر هستند، دشوار است. استفاده از ابزار موردی آموزنده درباره ذهن حیوانات است. کورکور سیاه یا زغن استرالیایی بعضی اوقات دسته‌های چوب مشتعل را از جنگل‌های در حال سوختن به منقار می‌گیرد و به سمت مناظر اطراف پرتاب می‌کند تا به این وسیله طعمه خود را پیدا و شکار کند. شاید این به آن معنی است که زغن‌ها قادر به بررسی بخشی از محیط فیزیکی و تجسم هدف جدید برای آن هستند. یا شاید چیزی بیشتر از خودآگاهی در میان است.

کلاغ‌ها از جمله پیشرفته‌ترین پرنده در دسته نوپرندگان هستند. آن‌ها مدت زیادی است که از شاخه‌ها به عنوان قلاب استفاده می‌کنند و سال گذشته، اعضای گروهی مطالعاتی بر گونه کلاغ، ابزارهای ساخت و ساز کلاغ‌ها را در سه بخش مجزای شاخه‌ها و شبه شاخه‌ها شناسایی کردند. در ژاپن، دسته کلاغ‌ها فهمیده‌اند که چطور از ترافیک برای شکست پوسته‌ی گردو و باز کردن آن استفاده کنند: کلاغ‌ها گردوها را در مقابل خودروها در تقاطع رها می‌کنند و سپس وقتی چراغ راهنما قرمز می‌شود، به سمت خیابان شیرجه می‌زنند تا مغز گردوها را جمع‌آوری کنند.

همچنان که سینگ و من صحبت می‌کردیم، کلاغ از ما خسته شد و به سوی پنجره رفت، گویی می‌خواست انعکاس خفیف نور را بررسی کند. در سال ۲۰۰۸، زاغی که یکی از اعضای خانواده کلاغلان یا “میمون‌های پردار” است، نخستین غیر پستانداری بود که از “آزمون آیینه‌” عبور کرد. گردن زاغی با نقطه‌ای روشن در جایی که فقط در یک آینه دیده می‌شد، مشخص شد. وقتی زاغی متوجه بازتاب خود در آیینه شد، بلافاصله سعی کرد گردنش را وارسی کند.

سینگ به من گفت که این کلاغ به زودی به طبقه بالا منتقل خواهد شد، به یکی از قفس‌های بازتر که در آن پرندگان فضای بیشتری برای آزمایش و تقویت بال‌های ضعیف خود دارند، با آسمانی به نظر باز که قطعا در خودآگاهی یک پرنده تاثیر زیادی خواهد گذاشت. با شانسی که در اینجا دارد، به سرعت به زندگی طبیعی کلاغ‌ها و زندگی در دسته کلاغ‌ها خواهد برگشت که گاهی اوقات مانند آکروبات بازها در باد‌های شدید انگار روی برف اسکی بازی می‌کنند. (پرندگانی که در این بیمارستان جان خود را از دست می‌دهند در کنار بستر رودخانه در خارج از دهلی به خاک سپرده می‌شوند. دقیقا رفتاری شایسته که کلاغ‌ها گاهی اوقات برای هم‌نوعان خود مراسم تدفین برگزار می‌کنند یا شاید نتوان نامش را مراسم تدفین گذاشت، نوعی معاینه پس از مرگ است، آن‌ها در اطراف کلاغ مرده مثل کارآگاهان قتل و تشخیص مرگ گرد هم می‌آیند).

از سینگ پرسیدم که وقتی پرنده‌ها را بر روی پشت‌بام آزاد می‌کند، چه احساسی دارد و او گفت:” ما اینجا هستیم تا به آن‌ها خدمت کنیم.” و سپس اشاره کرد که همه پرنده‌ها کاملا اینجا را ترک نمی‌کنند، بعضی از آن‌ها برمی‌گردند و بر روی شانه‌ی ما می‌نشینند.

کلاغ‌ها ادر ردیف گنجشک سانان نیستند تا بر روی شانه بنشینند، اما سینگ گهگاه می‌بیند که کلاغ‌های سابق در اطراف بیمارستان پرسه می‌زنند. شاید دنبال او می‌گشتند. کلاغ‌ها چهره انسان را به شکل فرد به فرد تشخیص می‌دهند. کلاغ‌ها در افرادی که از آن‌ها بدشان می‌آید به قارقارکان شوم و جار زن مشهورند، اما برای انسان‌های که دوستشان دارند، گاهی اوقات هدایایی چون تکه‌های درخشان شیشه یا دکمه می‌آورند و مانند دادن پیشکشی آن‌ها را در جایی می‌گذارند تا حتما متوجه آن‌ها شوند.

اگر این رفتارها به خودآگاهی اضافه شوند، این به معنی یکی از این دو چیز است: یا ضمیر خودآگاهی دو بار تکامل یافته است، حداقل در طول مسیر طولانی تاریخ تکاملی چنین به نظر می‌رسد، یا زمانی تکامل یافته است که پرندگان و پستانداران در سفر تکاملی خود از یکدیگر جدا شده بودند. هر دوی این سناریوها به ما دلایلی برای باور این موضوع خواهند داد که طبیعت می‌تواند به راحتی و راحت‌تر از آنچه که قبلا حدس زده شده بود، مولکول‌ها را در ذهن حیوانات و انسان ها بیدار کند. این بدان معنی است که در سراسر کره زمین، حیوانات بزرگ و کوچک به طور مداوم تجربیات زنده‌ای را خلق می‌کنند که رابطه‌ای را با خود ما نشان می‌دهند.

یک روز پس از دیدن بیمارستان پرنده، دهلی را با ماشین ترک کردم، در جاده‌ای که در امتداد رود یامونا به سمت جنوب و شرق ادامه داشت و منبع یخی اش را از میان شیارهای رشته‌کوه‌های هیمالیا سرچشمه می‌گرفت. فاضلاب دهلی بخش زیادی از رود یامونا را سیاه کرده‌ و آن را به یکی از آلوده‌ترین رودخانه‌های جهان تبدیل کرده ‌است. از جاده می‌توانستم بطری‌های پلاستیکی را ببینم که روی سطح آب رودخانه شناور بودند. در هند، جایی که رودخانه‌ها جایگاه ویژه‌ای در باورهای معنوی دارند، این نوعی نابسامانی متافیزیکی است.

قبل از اینکه به وسیله آنتروفسفر انسان که در حال حاضر تقریبا به همه روی کره زمین آب می‌رساند به حال روز بدی بی‌افتد، روزی میلیون‌ها ماهی در رودخانه یامونا شنا می‌کردند. حتی عمیق‌ترین نقطه در اقیانوس مملو از زباله است: کیسه‌ی خوارباری اخیرا در پایین دراز گودال ماریانا دیده شده ‌است.

ما آخرین بار با حیواناتی که حدود ۴۶۰ میلیون سال پیش به ماهی‌ها تبدیل شدند، در ساختمان ژنی مشابهی شنا کردیم، بیش از ۱۰۰ میلیون سال پیش از اینکه ما از پرندگان جدا شویم. این تصور که ما در طول این گستره از زمان خویشاوند دیگر جانواران هستیم، برای برخی بسیار افراطی بود که این یکی از دلایلی است که دنیای همیشه درحال تغییری که از سوی داروین توصیف شده ‌است، طول کشید تا در خودآگاهی جمعی انسانی تثبیت شود. و با این حال، هنوز دست‌هایمان شبیه بال ماهی است و سکسه‌هایمان یادگاری است از آب شش‌ها.

بعضی اوقات به نظر می‌رسد دانشمندان ماهی را به دلیل امتناع از مهاجرت از آب به قلمرو بیشترین گازها یعنی خشکی، مورد قضاوت قرار می‌دهند. ناتوانی آن‌ها برای دیدن فاصله دور در محیط تیره گاهی اوقات به عنوان اختلال شناختی تلقی می‌شود. اما شواهد جدید نشان می‌دهند که ماهی‌ها از حافظه قوی برخوردارند؛ برخی از آن‌ها توانایی یادآوری خاطرات بیش از ۱۰ روز گذشته را هم دارند.

هم چنین به نظر می‌رسد که آن‌ها قادر به فریب دادن هم هستند. اوج اورگاسم دروغی ماهی قزل آلای ماده را در نظر بگیرید، طوری به خود می‌لرزند که انگار قرار است تخم‌گذاری کنند، و شاید به این ترتیب نرها ناخواسته اسپرم خود را آزاد کرده و در دام ماده‌ها می‌افتند. مستندات بسیاری از  ماهی هامور وجود دارد که همراه با مارماهی در جایی جمع شده‌اند تا طعمه خود را بترسانند و از سنگ‌ها بیرون بکشند، و این دو عمل خود را با سیگنال‌های مغزی پیچیده هماهنگ می‌کنند. این رفتار حاکی از آن است که ماهی‌ها دارای نظریه‌ای ذهنی هستند و توانایی اندیشیدن در مورد حالات ذهنی دیگر موجودات را دارند.

مجموعه‌ای از رفتارهای استرس آور از برخی آزمایش‌ها طراحی‌ شده‌اند تا نشان دهند که آیا ماهی درد را احساس می‌کند یا نه. یکی از قوی‌ترین حالت‌های خودآگاهی درد است، درد چیزی فراتر از تشخیص صرفا آسیب است. حتی ساده‌ترین باکتری‌ها، سنسورهایی بر روی غشای خارجی خود دارند؛ زمانی که سنسورها مقادیر ردیابی مواد شیمیایی خطرناک را تشخیص می‌دهند، باکتری‌ها با عمل گریز برنامه‌ریزی ‌شده واکنش نشان می‌دهند. با این حال، باکتری‌ها سیستم عصبی مرکزی ندارند و این سیگنال‌ها با تجربه‌ای سه‌بعدی از محیط شیمیایی یکی می‌شوند.

ماهی‌ها انواع بیشتری از سنسورها را نسبت به باکتری‌ها دارا هستند. حسگرهای آن‌ها وقتی دمای آب به شدت افزایش پیدا می‌کند فعال می‌شوند و یا هنگام تماس با مواد شیمیایی خورنده و یا زمانی که قلابی فلس و تنشان را پاره می‌کند. در آزمایشگاه، زمانی که لب‌های قزل آلایی به اسید آغشته می‌شوند، ماهی‌ها فقط به موقعیت واکنش نشان نمی‌دهند. آن‌ها تمام بدن خود را به عقب و جلو تکان می‌دهند، به نفس نفس می‌افتند و دهانشان را برخلاف آب شش‌هایشان به زمین می‌مالند و یا خود را درون خاک فرو می‌کنند. این رفتارها زمانی متوقف می‌شوند که به ماهی‌ها مورفین تزریق شود.

چنین اقداماتی تحقیقات را از نظر اخلاقی زیر سوال می‌برد. اما تجربیات آزمایشگاه ماهی در مقایسه با انسان‌هایی که هر ساله تریلیون‌ها حیوان آب‌زی را از اقیانوس‌ها و رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و غیره به دلیل صرفا اهداف سودجویانه خود تلف می‌کند چیزی نیست و حتی به چشم هم نمی‌آید. اما با این حال، بعضی از ماهی‌ها هنوز زنده هستند، زیرا چند ساعت بعد وقتی بدن نیمه جان آن‌ها را در زیر لامپ‌های کم‌نور قرار می‌دهند و از طریق مجاری تنفسی آن‌ها را منجمد می‌کنند تا وارد زنجیره تامین غذای دریایی جهانی شوند و برای حمل و نقل آماده باشند.

درد ماهی چیزی متفاوت از درد ما است. در بخش خودآگاهی انسان، درد ابعاد وجودی را به خود می‌گیرد. چون ما می‌دانیم که مرگ در حال پدیدار شدن است و برای از دست دادن آینده‌ای که به وفور تصور می‌شود اندوهگین می‌شویم، این وسوسه کننده است که تصور کنیم درد ما عمیق‌تر از همه رنج‌ها است. اما باید به خاطر داشته باشیم که چشم‌انداز ما می‌تواند تحمل درد ما را آسان‌تر کند، اگر فقط به درد و رنج‌های خود تاریخ انقضایی اختصاص دهیم. وقتی ما فشاری عمیق و سریع را به طور شناختی به ماهی وارد می‌کنیم و با استفاده از فشار هوا، رگ‌های خونی او را پر از اسیدهای سوزاننده می‌کنیم چنین جان دادنش ممکن است فریادی خاموش و این فریاد ناشی از باور ماهی باشد که زندگی او ماندن در وضعیتی ماندگار از رنجی شدید است.

نِمینات و خواندن ذهن حیوانات

جین‌ها داستانی درباره نمینات (یکی از خدایان مذهب جین) نقل می‌کنند، مردی از روزگار باستان که گفته می‌شود نسبت به فریادهای پریشان حیوانات حساس بوده ‌است. او علاقه غیرمعمول خود را به حیوانات توسعه داد، در حالی که به گاو داری در چراگاه‌ها در کناره رود یامونا، در زادگاهش، روستای شوریپور مشغول بود. حدود چهار ساعت پس از ترک دهلی به شوریپور رسیدم.

نِمینات یکی از ۲۴ شخصیت و ابداع کنندگان دین جین است، شخصیتی پیامبر مانند که از رودخانه ای استعاری عبور می‌کند و قبل از اینکه راه را برای روشن‌گری نشان دهد خود را از چرخه تولد و تولد دوباره آزاد می‌کند. داستان‌های زندگی شکل دهندگان اصلی ادیان تمایل دارند که بر سرشت بدون خشونت خود تاکید کنند. گفته می‌شود که یکی از آن‌ها برای اجتناب از آسیب رساندن به مادرش کاملا در رحم شناور بود، حتما کلی از ماندن در مایع آمونیاک چین و چروک برداشته بود.

تنها معدودی از رهبران دینی، ارقام تاریخی را در تاریخ خود تایید می‌کنند با این حال، نمینات یکی از آن‌ها نیست. جین‌ها می‌گویند که نِمینات در روز ازدواجش روستای خود را به خوشی ترک کرده‌ بود. آن روز صبح، بر فیلی سوار و راهی معبدی شد که قرار بود در آن ازدواج کند. در راه، صدای جیغ آزار دهنده‌ای را شنید و تقاضا کرد تا منشا این صدا‌ها را بداند. راهنمای فیل نِمینات توضیح داد که این فریادها از حیواناتی بود که برای جشن عروسی او ذبح شده ‌بودند.

این لحظه نِمینات را تغییر داد. داستان‌های بسیاری در این رابطه هست، یکی از آن‌ها می‌گوید که او حیوانات زنده، از جمله ماهی که در دستانش گرفته بود را رها می‌کرد و خود به رودخانه باز گرداند. برخی دیگر می‌گویند که او فرار کرده ‌است. همه اتفاق‌نظر داشتند که او از زندگی پیشین خود دست کشیده‌ است. او به جای ازدواج با عروس خود عازم گرنار، کوهی مقدس در گجرات، با فاصله  ۴۰ مایلی از دریای عمان شد.

من صعودم را به گرنار قبل از طلوع آفتاب آغاز کردم. سفرم به گرنار در واقع مکان نگاری معمولی از روشن‌گری بود. قرار بود تا ساعت نه صبح از هفت هزار پله که در میان کوه ساخته شده بودند بالا بروم، تا برای مراسمی مذهبی در معبدی باستانی در نزدیکی قله، به موقع برسم.

این مسیر فقط ۵۰ مایل از پارک ملی گِر فاصله داشت، جایی که روز قبلش، دو شیر آسیایی را دیده بودم، با شیرهای آفریقا مو نمی‌زدند و تقریبا نمی‌توان آن‌ها را از یکدیگر تشخیص داد. در دوران استعمار هند از سوی بریتانیا، شیر آسیایی تقریبا منقرض شد، زیرا هیچ نایب‌السلطنه‌ای از سوی بریتانیا نمی‌توانست بدون تجربه شکار شیرها در جنگل محلی از کاخ ماهاراجا دیدن کند، حتی امروزه، شیر آسیایی هنوز جزو نادرترین گربه سانان شکارچی است، حتی از همسایه شمالی خود یعنی پلنگ برفی هم نادرتر است.  پلنگ برفی آنقدر کمیاب است که اگر یک نظر انسانی او را بر روی صخره‌ای در هیمالیا ببیند، این اتفاق همچون زیارتی معنوی تلقی می‌شود.

در حالی که از کنار کلبه‌های کوچک و چادرها در دل تاریکی راه خود را به سمت قله ادامه می‌دادم، همه‌ی تلاش خود را کردم تا شیرها را که به تازگی در جنگل‌های گرنار گسترش پیدا کرده‌اند از ذهنم بیرون کنم. نور روز میمون‌های لانگور را به روی تخته‌سنگ‌های پیاده رو آورده بود. یکی زل زده بود به دستفروشی که داشت بساط خود را برای ارائه غذا و آب به زائران جینی برپا می‌کرد. میمون صبر کرد تا مرد پشتش را به او کند و در همین لحظه او برای برداشتن موزی دست بکار شد. در پارک ملی گر، گوزن‌هایی را دیدم که از این میمون‌ها به عنوان سیستم مراقبتی از بالا استفاده می‌کنند. میمون‌ها در بالای درختان نشسته و مراقب آمدن پلنگ و شیر بودند. میمون‌ها گربه‌ای را که در همان حوالی با احتیاط میو میو می‌کرد، گویی به روش خاصی فراخواندند. گوزن‌ها این صداها را تشخیص می‌دادند و از آن استفاده می‌کردند؛ شکارچی شیری هم که با من در پارک بود همین کار را می‌کرد.

در پیاده‌روی گرنار، زنان پابرهنه از کنار من می‌گذشتند و ساری‌های رنگین کمانی با سایه‌های نارنجی، سبز یا صورتی به تن داشتند. پا بندهای نقره‌ای ظریف‌شان به هنگام راه رفتن به صدا درمی‌آمد. وقتی به یکی از راهنمایان بین راهی رسیدم گفت که هنوز ۱۰۰۰ پله با معبد فاصله دارم ، از فرط خستگی وسایلم را برداشتم و روی یکی از دیوارها نشستم و پاهایم را آویزان کردم تا کمی استراحت کنند.

دو جوان کم سن و سال، به راهب میانسالی با ردای سفید کمک می‌کردند تا از پله‌ها بالا رود. راهب پیر به سختی در حال تقلا برای بالا رفتن از پله‌ها بود. تنها به نظر می‌رسید و انگار مشکل تنفسی هم داشت. هنگامی که راهبان و راهبه‌های جینی زندگی دنیوی را رها می‌کنند، همه پیوندهای خانوادگی خود را قطع می‌کنند. آن‌ها برای آخرین بار فرزندان خود را در آغوش می‌کشند و سوگند یاد می‌کنند که دیگر هرگز آن‌ها را نبیند، مگر این که آن‌ها تصادفی بر سر راه هم قرار گیرند و یا راهبان و راهبه‌ها بخواهند برای باقی عمر خود در میان کوی برزن پرسه بزنند و تمام دارای خود را در خورجینی حمل کنند.

برای لحظه‌ای راه راهب و من یکی شد. همه به خاطر صدای زنبوری ساکت بودند، زنبور سیاه ملکه که در بالای شکوفه‌های گل کاغذی بالا و پایین می‌رفت. آخرین جد این زنبور و من احتمالا بیش از ۷۰۰ میلیون سال پیش زندگی مشترکی داشتیم. ظاهر حشره این حس تکاملی بسیار دور را در خود تقویت کرده بود. شکل کشیده و چشمان شبکه‌ای و مات او باعث شد که خیلی عجیب و هوشیار به نظر برسد. اما ظاهرا می‌توانند مرا فریب دهند: برخی از زنبورها چشمان بزرگی دارند در نتیجه قادرند نشانه‌های اجتماعی را مشاهده کنند، و برخی دیگر از گونه‌های زنبور می‌توانند ویژگی‌های چهره افراد را با خصایص فردی انفرادی یاد بگیرند.

زنبورهای عسل در آزمایشگاه می‌توانند مفاهیم انتزاعی از جمله “شبیه به”، “متفاوت با”، و “صفر” را تشخیص دهند.

زنبورهای بی‌عسل، مانند زنبورها و مورچه‌ها، همچون پرده‌بالان هستند، دسته‌ای از حیوانات که رفتارهای بسیار پیچیده‌ای را نشان می‌دهند. مورچه‌ها پل بدن به بدن می‌سازند و این کار به کل مورچه‌های قلمرو اجازه عبور از شکاف زمین را می‌دهد. زنبورهای عسل در آزمایشگاه می‌توانند مفاهیم انتزاعی را یاد بگیرند که شامل “مشابه به”، “متفاوت با” و “صفر” هستند و همچنین از یکدیگر می‌آموزند. اگر کسی تکنیک استخراج شهد جدیدی را انتخاب کند، زنبور‌های اطراف ممکن است رفتار او را تقلید کنند، و باعث شوند که این رفتار در کل اعضای قلمرو و یا حتی از طریق چند نسل ادامه داشته باشد.

در آزمایشی، زنبورهای عسل به قایقی در مرکز دریاچه‌ای که دانشمندان آن را از آب شکر پر کرده بودند جذب شدند. وقتی که زنبورها به کندو برگشتند، محل قایق را با رقص‌های پیچ در پیچ به هم اطلاع دادند. دیگر زنبورهای کندو معمولا بلافاصله برای پیدا کردن محل غنی شهد راهی می‌شوند. اما در این مورد، آن‌ها این کار را نکردند، انگار که از روی نقشه‌ای ذهنی عمل کرده باشند و امکان وجود گل در وسط دریاچه را کنار گذاشتند. دانشمندان دیگر قادر به تکرار این نتیجه نبودند، اما آزمایش‌های مختلف نشان می‌دهند که زنبورها قادر به مشورت با یکدیگر بر اساس طرحی ذهنی هستند.

اندرو بارون، عصب شناس از دانشگاه مک‌کواری در استرالیا، دهه گذشته را به شناسایی ساختار عصبی شگرف مغز زنبور عسل گذراند. او فکر می‌کند که ساختار مغز زنبور، اطلاعات مکانی را به روشی تلفیق می‌کند که مشابه فرآیندهایی در مغز میانی انسان است. این ممکن است شگفت‌آور به نظر برسد، با توجه به اینکه مغز زنبور عسل فقط ۱ میلیون سلول عصبی را در مغز خود دارد در صورتی که ما ۸۵ بیلیون نورون در مغز خود داریم. اما تحقیقات هوش مصنوعی به ما می‌گوید که گاهی اوقات کارهای پیچیده را می توان با مدارهای نسبتا ساده نورونی به اجرا درآورد. مگس‌های میوه تنها ۲۵۰ هزار نورون و رفتارهای پیچیده زیادی هم دارند. در تجربیات آزمایشگاهی، زمانی که با چشم اندازهای جفت گیری مبهم مواجه می‌شویم، برخی به دنبال استفاده از الکل، تغییر ماهیت خودآگاهی در آن‌ها شکل می‌گیرد که در طبیعت در میوه‌های شکسته و تخمیر پذیر در دسترس آن‌ها قرار دارد.

بسیاری از نیای بی‌مهرگان هرگز چیزی فراتر از یک سیستم عصبی ابتدایی گسترش نیافتند، شبکه‌ای از سلول‌های عصبی به طور مساوی از طریق فرمی از خزیدن همچون کرم پراکنده شدند. اما بیش از نیم ‌میلیون سال پیش، انتخاب طبیعی شروع به شکل دادن کالبد بیرونی و بندبند شده برای بندپایان کرد که با اسکلت بیرونی متمایز و اندام‌های حسی جدید ساختاری تخصصی به آن‌ها داد و این شکل دهی سبب شد که آن‌ها از زندگی بی‌اراده وارد زندگی تحرکی و واکنشی شوند.

نخستین حیواناتی که خودشان را از طریق فضای سه‌بعدی هدایت می‌کنند، با مجموعه جدیدی از مشکلات مواجه خواهند شد که ممکن است راه‌حل آن‌ها تکامل خودآگاهی باشد. زنبور بی‌عسل سیاه را در نظر بگیرید. همانطور که در بالای گلبرگ‌های نازک گل کاغذی می‌چرخید، مقدار زیادی از اطلاعات – نور خورشید، ارتعاشات صوتی، عطر گل – به درون بافت فیبری مغز او هجوم می‌برند. اما این جریان‌های اطلاعاتی در زمان‌های مختلف به مغز او رسیدند. برای تشکیل حسابی دقیق و پیوسته از دنیای خارجی، زنبور لازم است که این سیگنال‌ها را با هم همگام کند. و لازم است هر گونه خطایی که از سوی حرکات خود ایجاد می‌شود را تصحیح کند، ترفندی سخت در این میان وجود دارد، این که برخی از حسگرهای آن بر روی اجزای بدن قرار داده شده‌اند که خود متحرک هستند و یا حداقل سرش را تکان می‌دهد.

اگر یکی از اجداد آبزی زنبور عسل نخستین خودآگاهی از زمین را تجربه کرده بود، قطعا هیچ شباهتی به خود ما نداشت.

یکی از دانشمندان علوم اعصاب به نام بیورن مِرکِر، نشان داده ‌است که ذهن حیوانات نخستین این مشکلات را با ساخت مدلی داخلی از جهان، با نمادی از بدن در مرکز آن حل کرده‌اند. یعنی ذهن حیوانات بر اساس مدل سازی جهان را نظاره می‌کند. بیورن مِرکِر می‌گوید که خودآگاهی حیوانات از درون این مدل، تنها دیدگاهی حسی است. فرآیندهای یکی سازی و سر و صداها و جنجال‌ها از بدن محرک ما همگی از این نظر آگاه نیستند – برخی نامرئی هستند، اما به نظر می‌رسد که الگوریتم‌های استنلی کوبریک آن‌ها را ویرایش کرده است. ما مکانیسم‌هایی را تجربه نمی‌کنیم که خواسته‌های ما را به جنبش‌ها تبدیل کند. زمانی که می‌خواستم دوباره راهم را ادامه دهم، به سادگی حرکت می‌کردم، بدون اینکه به انقباض عضلانی خود فکر کنم که در هر قدم به آن نیاز دارم. زمانی که زنبور پرواز می‌کند، احتمالا از جنبش هر بال خود آگاه نیست. این کار ممکن است به سادگی از طریق قرار گرفتن در فضا انجام شود. همچون ما هم گاهی خودآگاهی حیوانات از بین می‌رود.

اگر یکی از اجداد آبزی زنبور نخستین خودآگاهی جنینی زمین را تجربه کرده باشد، قطعا آن چیز اصلا شبیه به خودآگاهی ما نبوده است. ممکن است اشیا بی‌رنگ و عاری از ابعاد تعریف شده ‌باشد. این امر ممکن است نامنسجم (دارای چندین رویداد که درست باهم هم‌ساز نیستند) باشد، که در برخی موقعیت‌ها روشن هستند و در دیگر موارد نه. ممکن است محیطی درک شده از احساسات دوگانه، حبابی از تجربه‌های خوب و بد از سوی چیزی مرکزی و واحد باشد. برای آن دسته از ما که ستارگان را در آن سوی کیهان مشاهده کرده‌اند، این موجودیت تا درجه‌ای که به سختی قابل تصور باشد، کلاستروفوبیک (تنگناه ترسی) خواهد شد. اما این به آن معنا نیست که آگاهانه نبوده است.

وقتی راهب به دیواری که من به آن برای استراحت تکیه داده بودم رسید، زنبور به سرعت پرواز کرد و به طرف خورشید بالا رفت تا جایی که من آن را در میان نور گم کردم. راهب رو بندی سفید به صورت داشت، مثل بعضی از جین‌ها که برای اجتناب از خوردن حشرات و دیگر موجودات کوچک به هنگام تنفس به صورت خود می‌زنند. همچنان که رد می‌شد سری برایش تکان و زیر سایه‌ای تکیه دادم.

۱۵ دقیقه‌ی بعد به ورودی معبد رسیدم. حیاط مرمری آن سفید و درخشان بود، انگار که به خاطر آفتاب کوهستان سفید شده باشد. باید دید نمینات چطور در اینجا به خواندن ذهن حیوانات نائل شده و پی به خودآگاهی حیوانات برده است.

در زیر ردیفی از مدال‌های طلایی و ظریف وارد تالار داخلی معبد شدم، جایی که در آن سوسوی ده‌ها شمع بر روی طاقچه‌های دیوار دیده می‌شد و آنان که بر روی سطحی از سقف با زنجیر آویزان بودند. سقف سنگی و مملو از حکاکی گل‌های نیلوفر آبی، گلبرگ‌های لطیف و بسته‌ی آن حاکی از ظهور روحی پاک و روحانی از مواد گل‌آلود زمین بودند.

چهل جینی در ردیف‌های منظم روی زمین نشسته و پاهایشان به سوی محل قرارگیری نیلوفر آبی قرار داده بودند. زن‌ها ساری تازه‌ای به تن کرده و برای این مراسم، مشقت بالا آمدن از این راه کوهی را تحمل کرده بودند. مردان لباس سفید پوشیده بودند. من جایی عقب‌تر از همه ایستادم.

ما با فضایی تاریک و تونل مانند که دو ردیف آن صف کشیده بودیم روبرو شدیم. در انتها به واسطه نور شمع‌ها، مجسمه‌ی مرمری سیاه از پیکر مردی در حال نشسته را می‌شد دید. سینه‌ی بشکه مانند او با جواهرات و سنگ‌های قیمتی تزئین شده بود، انگار به چشماهایش هم چیزی آویزان بود. انگار در جای خود شناور بود و موقیعت قرارگیری او در این فضای تاریک، آدم را هیپنوتیزم می‌کرد. مردی که در کنار من ایستاده بود کنترل خود را از دست داده و لباس مرا می‌کشید. او در حالی که به سمت مجسمه سر تکان می‌داد، نام نمینات را به زبان می‌آورد.

در اینجا بر روی این کوه بود که گفته می‌شود نیمنات به حالت هوشیاری کامل، بدون مانع و دسترسی ادراکی به کل جهان، از جمله خواندن ذهن تمام حیوانات، دست یافته‌ است. جین‌ها بر این باورند که انسان‌ها بسیار خاص هستند، زیرا در وضعیت طبیعی ما، ما به این تجربه از روشن‌گری نزدیک‌تر هستیم. در بین موجودات کره زمین، هیچ موجود دیگری نتوانسته است به چنین درکی از خودآگاهی حیوانات و ذهن حیوانات برسد. و شاید خودآگاهی حیوانات برای خودشان هم شناخته شده نباشد.

زائران شروع به خواندن کردند، اول با صدای آهسته و بعد به طور پیوسته بلندتر و بلندتر. یکی از آن‌ها طبلی بزرگ را کنار ورودی تونل قرار داد و با چکش تیره‌ای به آن ضربه زد. دو نفر دیگر سنج‌ها را به هم کوبیدند. مردان و زنان از در مقابل، در دو خط، در دو طرف تونل، به سوی یکدیگر پیش می‌رفتند. زنی که ساری نارنجی و تاجی طلایی بر سر داشت، از جلوی نمینات عبور کرد و ظرفی پر از شیر و آب متبرک شده را بر روی سر نمینات که از سنگی سیاه ساخته شده بود ریخت. وقتی کارش تمام شد، مرد سفید پوش از سمتی دیگر همین کار را انجام داد.

آواز آن قدر بلندتر شد که همه به وجد آمدند. زائران دست‌هایشان را بالا بردند و با سرعت زیادتری شروع به کف زدن کردند. به نظر می‌رسید با این کار اوج می‌گیرند، اما بعد همه چیز تمام شد. با آخرین نفسی که در صدفی حلزونی دمیده شد طبل‌ها و ناقوس‌های و سنج‌ها خاموش شدند و فضای سماعی خاصی را به وجود آوردند.

یادداشت‌های روی پوست معبد طولانی و تمیز و مرتب بودند. صدای زنگ معبد بر فراز قله‌های باستانی طنین انداخت. همچنان که صدایش پیوسته محو می‌شد، در این فکر بودم که آیا در طول قرن‌ها برای آمدن به اینجا، این مکان ممکن است چیزی بیشتر از عبادت‌گاهی نیایشی برای جین‌ها باشد. شاید جایی برای نشان دادن لحظه‌ای در تاریخ بشر باشد، وقتی از خواب بیدار شده بودیم تنها ذهنی بودیم که طبیعت به وجود آورده است. شاید مردم از هر گوشه از زمین به اینجا می‌آیند تا به نمینات ادای احترام کنند، زیرا به هرحال، او نخستین کسی بود که صدای فریاد حیوانات را شنید و معنی آن‌ها را فهمید و به خودآگاهی حیوانات پی برد.

شما از این نوشتار په برداشتی دارید؟ آیا فکر می‌کنید ذهن حیوانات از خودآگاهی برخوردار است؟ خود شخصا به دلیل ارتباط روزانه با حیوانات و مشاهده رفتارهای آنان در شرایط مختلف بر این باورم که حیوانات دارای خودآگاهی هستند و ذهن حیوانات عملکردی مشابه ذهن انسان دارد.

شهین غمگسار
مترجم هستم. با واژه‌ها سروکار دارم. و گاهی می نویسم.