واقعیت سبب شد این کار را انجام دهم

آیا تاکنون به تاثیر رسانه‌های تصویری همچون تلویزیون در زندگی خود فکر کرده‌اید؟ برنامه‌های تلویزیونی در هر سیستم و دولتی بر چه اساسی تولید و اجرا می‌شوند؟ در همه جای دنیا، تلویزیون‌های دولتی و خصوصی ابزاری برای کنترل و چگونگی روش فکری مردمان خود هستند. برنامه‌های بی‌کیفیت و بی‌محتوا اما با تاثیر و میزان کنترل بالا. احساسات، افکار و حتی شیوه زندگی ما بر اساس محتوای برنامه‌های تلویزیونی کنترل می‌شوند. تاثیرات برنامه‌های تلویزیونی را می‌توان در افزایش نابهنجاری‌ها، بی‌اخلاقی‌ها و ترویج خشونت و رقابت‌های ناسالم دید و یا سبقت گرفتن اعضای جامعه در بدبختی و مشکلات از یکدیگر. مارتا بیلز در کالج بوستون در رشته علوم انسانی تدریس و با موسسه مطالعات پیشرفته در زمینه فرهنگ همکاری می‌کند. او نویسنده کتاب های در میان غبار تاریک، فرهنگ عامه، دیپلماسی مردمی و تصویر آمریکا از نگاه خارجیان و حفره‌ای در روح ما، فقدان زیبایی و معنا در موسیقی مردمی آمریکا است. مقالات و تحقیقات او در زمینه هنر، رسانه‌ها و سیاست فرهنگی در نشریات متعددی از جمله نیویورک‌ تایمز و استاندارد هفتگی چاپ می‌شوند. در ادامه با آراد مگ همراه باشید.

برنامه‌های تلویزیونی

قاتلی زنجیره‌ای از دوربینی بدنی برای ثبت وحشت و مرگ قربانیانش استفاده می‌کند، وحشتی که چشم‌های خودش هم شاهد آن است، سپس ویدئو را به صورت آنلاین منتشر می‌کند و خیلی زود آمار بازدیدگنندگان ویدئو بالا می‌رود انگار که یک تک تیرانداز در بازی ویدئویی آن را منتشر کرده باشد.

مدعی سرسخت دای اُیی سی = Diaosi (بازنده) در چین خود را تبدیل به فوق‌ستاره‌ای با اجرای زنده به نام بیگ لی می‌کند و “عشق” چند میلیون فالوور را با خود همراه می‌کند و پول زیادی را به شکل “تیپ” از طرفداران ثروتمند خود برنده می‌شود – تا اینکه در دور نهایی تورنمنت شکست می‌خورد و دچار افسردگی حاد می‌شود.

مادری غیر عادی به همراه دختر سیزده ‌ساله اش در برنامه گفتگویی با موضوع حقیقت حضور پیدا می‌کند و زمانی که دختر وحشیانه نسبت به میزبان و مخاطبان رفتار می‌کند، یک شبه تبدیل به آدم معروفی می‌شود و جایزه اقامت محل درمانی نوجوانان نابهنجار را دریافت می‌کند که تمامی هزینه‌های آن از سوی میزبان پرداخت می‌شد، قراردادی پرسود را با شرکت ضبط موسیقی امضا کرد و بیزینس محصولات آرایشی و بهداشتی خود را راه انداخت. و در نهایت نشان می‌دهد که او فقط واقعیت خودش را در برنامه نشان داده است

رئیس جمهور فعلی ایالات ‌متحده با اکثر کانال‌های ارتباطی که از سوی همتایان قبلی خود مورد استفاده قرار می‌گیرد، از جمله کنفرانس‌های خبری، مصاحبه‌ها، و جلسات با رهبران کنگره و ادارات مختلف فدرال را کنار می‌گذارد و یک طرفه انتخاب می‌کند که در حساب توئیتریش فعال باشد و تصمیماتش را اعلام کند.

اینها تنها چند نمونه دراماتیک از چیزی هستند که به حالت غالب بیان در عصر دیجیتال تبدیل شده‌اند: ما به دنبال جذب توجه در رسانه‌های اجتماعی با نمایش عکس‌های سلفی خود هستیم. این عکس‌های سلفی از پرتره در دو حالت به وجود می‌آیند: خوش‌بینی و نشر خود تبلیغی و دیگری خودنمایی در برابر ضعفی ساینده. اولی استفاده‌های خود را دارد، همان طور که تبلیغات انجام می‌شود. اما فشار غیرقابل‌ تحملی هم به همراه دارد، به خصوص در مورد کودکان و نوجوانان، و شخصیت را به فردی شکل نیافته، نابالغ، ناقص و بدون اعتماد به نفس را به قالبی مصنوعی از شادی و موفقیتی کامل تبدیل می‌کند.

دومی واکنش قابل ‌فهم به این فشار است – فشار به عقب با طنزی کامل و اغلب مبهم، آشکار سازی هر بدبختی، شکست و کاستی، زیرا اینها حداقل واقعیت هر شخصیتی هستند. این محرک پویا، اینستاگرام و دیگر بسترهای رسانه اجتماعی را برای ارائه دو داستان متفاوت رهبری می‌کند: یکی برای تصویر کاربرانی که کاملا احساس می‌کنند مجبورند تصاویر خود را به شکل عمومی منتشر کنند، و دیگری با همه نقص‌هایی که در کاربران دیده می‌شود باز دوست دارند با دوستان نزدیک و افرادی که به آن‌ها اعتماد دارند تصاویر خود را به اشتراک بگذارند. در چرخشی طعنه‌آمیز و عجیب، اولین نوع حساب “حقیقی” و دومی “جعلی” نامیده می‌شود، به گفته یکی از اهالی دنیای دیجیتال که می‌گوید: “می‌دانم، عبارات به شکلی محافظه کارانه در نظر گرفته می‌شوند، زیرا “حساب واقعی، حساب جعلی است و حساب جعلی، حساب واقعی است”.

برنامه‌های تلویزیونی - تلویزیون

این پویایی عجیب با رسانه‌های اجتماعی شروع نشده است، زیرا رسانه‌های اجتماعی از محیطی فرهنگی رشد کردند که در حال حاضر با کاهش شایستگی، آداب و نزاکت، و تربیت مشخص شده‌اند. دلایل این کاهش را می توان تا جایی که هرکسی دوست دارد شناسایی کرد، اما کفایت خواهد کرد که بگوییم آن‌ها تحولات سیاسی و اجتماعی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و نیم ‌قرن اخیر هستند که تغییر هیجانی، اقتصادی و قانون گذاری در رسانه‌های خبری آمریکا به خصوص تلویزیون را شامل می‌شوند.

در طول هزاران سال، این علل در ژانر خاصی از سرگرمی تلویزیونی، برنامه‌های مبتنی بر نمایش واقعیت شکل گرفتند که به سرعت محرک‌های اصلی خود مانند نگرش منفی را همچون ماشین جوجه‌کشی گسترش دادند. اثبات آنچه خلاف واقع است غیر ممکن است، اما بدون واقعیت تلویزیون، به نظر می‌رسد که بسیاری از مردم “واقعی بودن” و “گفتن آنچه شبیه به واقعیت است” را با آشکار کردن اسرار زشت، به نمایش گذاشتن سطحی از خودپرستی، حمله به اخلاقیات شخصی و هنجارهای اجتماعی و همچنین تحقیر نسبت به عقاید و حساسیت‌های دیگران یکی بدانند. این تغییر فرهنگی به اندازه کافی ترسناک به نظر می‌رسد، اما با توجه به این نوع رفتارها آنچه صادقانه، معتبر، و درست است تعریف می‌شود و البته برای جوامع آزاد و دموکراتیک دشوارتر می‌شود تا در برابر تهدید رو به رشد وضعیت نظارتی تمام‌ عیار یکه نمای سراسری دیجیتال نامیده می‌شود عقب نشینی کنند.

رسانه پدری شما که نیست

سیستم رسانه‌های الکترونیکی آمریکایی از بسیاری جهات منحصر به فرد هستند، اما شاید مهم‌ترین آن‌ها سنت مالکیت خصوصی آن باشد. برخلاف همتایان خود در هر کشور دیگری، رسانه‌های خبری آمریکا هرگز تحت مالکیت دولت نبوده اند. با این حال برخلاف باور عمومی، این به این معنا نیست که رسانه‌های خبری همیشه از متمم اول قانون اساسی مانند روزنامه‌ها و دیگر رسانه‌های چاپی برخوردار بوده‌اند. برعکس، نگرانی‌ها در حیطه بزرگ‌تر و قدرت بیشتر آن‌ها به طور معمول به کنترل‌های دولتی منجر می‌شوند.

در دهه ۱۹۲۰، هنگامی که نخستین بار رادیو شروع به کار کرد، در دست بخش خصوصی و برای همه آزاد بود، نه برعکس اینترنت پانزده سال پیش. اما تا سال ۱۹۳۳، دادگاه طیف فرکانسی پخش را به عنوان کالای عمومی معدود تعریف کرده بود و به کنگره اجازه تاسیس موسسه جدید کمیسیون ارتباطات فدرال (FCC) را داد، تا به آن دسته از پخش کنندگان برنامه رادیوئی که مایل به رعایت مقررات بودند مجوز داده شود – از جمله قوانین ممنوعیت محتوای نامشروع، گستاخانه و کفرآمیز. زمانی که تلویزیون در دهه ۱۹۵۰ روی کار آمد، با رعایت همین قوانین پیش رفت، چرا که تحت سلطه شبکه‌های اصلی بود که بیشتر ایستگاه‌های رادیویی را اداره می‌کردند.

از آنجا که FCC نتوانست با محدودیت‌های اعمال شده از سوی خود شبکه‌های اصلی را کنترل کند، شکل سانسور بر خلاف قانون اساسی در سال ۱۹۳۱ اجرا شد. این اداره با واکنش به شکایات دریافتی پس از پخش محتوای ممنوعه، کنترل را در دست گرفت. این واکنش‌ها شامل جریمه محل‌های ارتکاب جرم یا ابطال به موقع مجوز آن‌ها بود. این شبکه‌ها برای در امان ماندن از چنین اقداماتی، دپارتمان‌های “استانداردها و عرف” را برای نظارت بر محتوای خود تنظیم کردند. اما این سیستم تنها برای محتوای پخش رایگان به کار گرفته می‌شد و برای محتوای کابلی، ماهواره‌ای و خدمات آنلاین که شنوندگان و بینندگان برای آن ثبت‌نام می‌کردند چنین چیزی در نظر گرفته نشده بود.

برنامه‌های تلویزیونی - تلویزیون

در پنجاه سال گذشته نیز شاهد فشار به سمت آزادی بیشتر در تمام جوانب رسانه ها بوده‌ایم، که از حامیان دو جناح مجزا تشکیل شده‌اند: یکی از جناح آزادی خواه چپ و دیگری از جناح آزادی خواه راست. در واقع، در حالی که با همه چیز در آن دوران مخالفت می‌شد، این دو جناح به طور موثر برای حذف هر گونه محدودیت در رادیو و تلویزیون تلاش کردند، تا مجوز محتوی از سوی مالک شبکه رادیوئی یا تلویزیونی صادر شود و نه FCC.

جناح چپ نخستین حرکت را انجام داد. در اوایل دهه ۱۹۷۰، کمدین معروف جورج کارلین، با مونولوگ معروف خود به نام “هفت کلمه به شدت زشت” استاندارهای شایسته سالاری FCC را مورد هدف تیغ طنز خود قرار داد. در سال ۱۹۷۳، شکایتی از سوی پدری که در هنگام رانندگی با پسر جوانش مونولوگ کارلین را در WBAI، ایستگاه رادیویی بنیاد پاسیفیکا در شهر نیویورک شنیده بود، مطرح شد. این پرونده به صورت نیمه کاره در سال ۱۹۷۸ حل شد، زمانی که دادگاه عالی حق FCC را برای ممنوع کردن کفرگویی تایید کرد، این سوال را باقی گذاشت که آیا این شامل استفاده “گاه به گاه” یا “گذرا” از یک “ناسزا” می‌شود یا نه.

در حالی که جناح چپ این نبرد خاص را از دست داده بود، اما در جنگ پیروز شد. هنوز استفاده از ناسزا گویی در NBC، CBS، ABC، فاکس، یا PBS غیر قانونی است. اما چنین پاک دامنی محدودی به سختی نیروهای سانسور را به چالش می‌کشاند. تا حدودی به این دلیل است، زمانی که رونالد ریگان به عنوان رئیس‌ جمهور انتخاب شد، این حق با هدف قانون فدرال در مورد صدور مجوز و مالکیت مطرح شد.

با توجه به اختصاص مجوز، در زمان ریاست‌ جمهوری ریگان، این فرآیند در FCC با تقاضای کمتری همراه شد. به جای سیستم قدیمی، که نیاز به مجرئی داشت تا به دنبال مجوز و پر کردن فرم‌های طولانی و ارائه مدرک برای “خدمت به نیازهای جامعه” براساس اطلاعات و اخبار کافی را داشته باشد، این سیستم جدید فرآیند را بسیار دشوارتر از قبل کرده بود، تا جایی که در برخی موارد صرفا به پر کردن کارت ‌پستال اکتفا می‌کردند. دلیل این تغییر و دیگر تغییرات این بود که با توجه به تعداد رو به رشد خروجی‌های پخش و اشتراک، بهترین راه برای خدمات ‌رسانی به نیازهای جامعه را از طریق رقابت تشخیص داده بودند.

و این ممکن است در صورتی رخ دهد که FCC به محدود کردن تعداد خروجی‌های رسانه‌ای که هر شرکتی می‌تواند در بازاری معین داشته باشد، ادامه دهد. اما برعکس شده بود. در دهه ۱۹۸۰ و با سرعتی در حال شتاب در میان رضایت‌مندی بازار آزاد دهه ۱۹۹۰، FCC محدودیت مالکیت را به امتیاز تشویقی و انحصارگرایی کاهش داد. قانون مخابرات در سال ۱۹۹۶ از اندازه مورد پذیرش کانال تلویزیونی و ایستگاه رادیویی در هر بازار، اجازه داد تا یک پخش‌ کننده فقط ۸ ایستگاه در هر بازار اصلی و پنج ایستگاه در هر بازار کوچک‌تر داشته باشد، بدون ضایع کردن حق رسانه‌ای در کل کشور.

این امر متناقض به نظر می‌رسد که بخواهد چنین استدلال کند که رقابت در بازار آزاد در واقع عمل به نیازهای جامعه است، و به بازارهای رسانه‌ای این کشور اجازه می‌دهد تا تحت سلطه چند شرکت بزرگ قرار بگیرند. اما این چیزی است که FCC در سه اداره پی‌درپی، دو جمهوری‌خواه و یک دموکرات انجام داد. و آمریکایی‌ها در هر دو طرف این جنگ فرهنگی را از پشت عینک آفتابی خود به تماشا نشستند و آزادی، تنوع، و برتری بیشتری را پیش‌بینی کردند. به نظر می‌رسید که هیچ‌کس متوجه این تناقض نیست، زیرا در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ هر تلاشی برای آزاد کردن رسانه‌ها از دست سنگین دولت از نظر سیاسی محبوب بود.

این بدان معنا نیست که در این دوره هیچ رقابتی وجود نداشته است. تعدادشان زیاد بود. اما در عصر تحکیم و چهار نعل تاختن، رقابت کمتری بین شرکت‌ها نسبت به تکنولوژی وجود داشت. و از آنجا که کنترل‌های سنتی در زمینه محتوا به طور فزاینده‌ای به نسل قدیمی‌تر رسانه‌ها محدود می‌شد، رقابت به سرعت به مسابقه‌ای در پایین‌ترین سطح تبدیل شد.

برنامه‌های تلویزیونی - تلویزیون

از سناریوهای نوشته شده تا نانوشته تلویزیون

شبکه‌های تلویزیونی اصلی، از دست دادن سهم تماشاگران در کانال‌های کابلی و ضبط‌ کننده نوارهای ویدئویی را در دهه ۱۹۷۰ تجربه کردند. میزان این کاهش توسط تکنیک‌های جدید اندازه‌گیری شده در اوایل دهه ۱۹۸۰ تایید شد. تبلیغ کنندگان شروع به عقب نشینی کردند، و استودیوهای تولید با کسری بودجه ای عظیم برای برنامه‌های سناریویی روبرو شدند: تا ۱۰۰۰۰۰ دلار برای هر قسمت از مجموعه تلویزیونی نیم ساعتی، ۳۰۰۰۰۰ دلار برای هر قسمت از نمایش یک ساعته از دست می‌رفت. برای بقا، استودیوها خدمه غیرقانونی استخدام و در مکان‌های ارزان‌تر و نه خیلی گران‌قیمت فیلم برداری کردند. اما هنگامی که این اقدامات نتوانستند هزینه‌ها را پوشش دهند، کلید موفقیت در کوتاه‌مدت، سناریوهای بداهه شد که برای تولید و وفق دادن هوس‌های زودگذر بینندگان برای جذب برنامه آسان‌تر بود.

اولین موفقیت سناریوهای نانوشته برنامه سخنرانی‌های روز بود. این فرمت به دهه ۱۹۳۰ یعنی زمانی که شبکه‌های رادیویی با نویسندگان، محققان و مقامات دولتی مصاحبه داشتند، باز می‌گردد. همین امر در مورد شبکه‌های متعلق به دولت در خارج از کشور نیز صادق بود، بی‌بی‌سی نمونه‌ای اصلی بود. هنگامی که تلویزیون وارد دهه ۱۹۵۰ شد، برنامه‌های تلویزیونی در مورد کانال‌های تجاری آمریکا به عمو سام تبدیل شدند، با برنامه‌های تلویزیونی دیروقت و با میزبانی افرادی چون جک پار و جانی کارسون که مصاحبه‌های جدی را با اجراهای زنده و صحبت با افراد معروف به وجود آوردند. تا دهه ۱۹۷۰، نمایش های تلویزیونی حضوری قوی در تلویزیون ملی نداشت، مانند آن دورانی نبود که محبوبیت زیادی به خاطر سریال‌های عامه‌پسند داشت. همانطور که در بالا اشاره شد، این تغییر صرفا به دلیل کاهش هزینه‌ها بود و توجهی به نیاز بیننده در برنامه‌ها نمی‌شد.

در سال ۱۹۷۰ در سراسر کشور، برنامه صنفی فیل دوناهو به طور مستقیم به طرفداران اجراهای اپرا کمک کرد تا توجه خود را به مسائل مربوط به مخاطبان زن جذب کنند. ابتکار بزرگ دوناهو، رفتن از روی صحنه و در بین حضار حاضر شدن بود تا نظرات طرفداران را جویا شود؛ زمان زیادی بود که تهیه کنندگان برنامه‌های تلویزیونی در انتظار چنین احیایی بودند. اما در این زمینه محتویات سکولار هم چندان موثر واقع نشدند. اپرا وینفری، یکی از مجریان موفق، در سال ۱۹۸۶ به سطح جدیدی از تولید برنامه رسید. در آن روزهای اولیه، وینفری نقش خبرنگار  قرن نوزدهمی را بر عهده گرفت که می‌خواست به عنوان زن از زنان بگوید و به مشکلات آنان پاسخ دهد و به مهمانان عادی فرصت داد تا داستان غم‌انگیز و درماتیک خود را با دیگران به اشتراک بگذارند – فرمولی که به سرعت برنامه اپرا وینفری را از برنامه فیل دوناهو جلو انداخت و مخاطبان بسیاری را جذب کرد.

اما دهه ۱۹۹۰ لحنی متفاوت با برنامه تلویزیونی “تلویزیون بی‌محتوا” با میزبانی افرادی چون ریکی لیک، جنی جونز، هرالدو ریورا، موری پوویچ و جری اسپرینگر با میهمانانی که زندگی آن‌ها به راحتی به دلیل فقر، جهل و هرگونه ناکامی که برای انسان قابل تصور است برنامه اجرا می‌کردند. آن‌ها از مضامینی چون چاقی گرفته تا مباحث مربوط به افراد پدوفیلی و خوی وحشی انسانی و هر آنچه که سبب می‌شد تا انسان از عزت و شان انسانی خود دور شود صحبت می‌کردند. برای مدتی، برنامه وینفری در همان مسیر حرکت کرد، اما در اواسط دهه ۱۹۹۰ اعلام کرد که “از این برنامه خسته شده‌ است” و قول داد که نمونه بهتری از “تغییر زندگی با استفاده از تلویزیون” را در برنامه آینده خود ایجاد کند.

در دهه ۱۹۹۰ ژانر جالب‌تری  از برنامه تفریحی در تلویزیون به وجود آمد: نمایش مبتنی بر واقعیت. در این برنامه هم نمونه‌هایی وجود داشت از جمله اعلام ملکه روز، مسیر من چیست؟ و منتخب دوربین. تمامی این نمونه‌ها برنامه را به زمانی برمی گرداند که استانداردهای شفافی در رابطه با نمایش زندگی مردم عادی در تلویزیون وجود داشت. استانداردهای مشابهی که برای اولین نسل از واقعیت تولید شده از سوی شبکه بکار گرفته شده‌ است، برای مثال می‌توان به برنامه‌هایی چون: جالب‌ترین ویدیوهای خانگی آمریکا (ABC)، گروه نجات ۹۱۱ (CBS)، پلیس‌ها (FOX)، فراری بازمانده (CBS) اشاره کرد. این برنامه‌های اواخر دهه ۱۹۹۰ سرگرم‌کننده و گاهی هم شرم‌آور بودند، اما به ندرت تحقیرآمیز به نظر می‌رسیدند.

تخریب برنامه‌های تلویزیونی زمانی آغاز شد که کانال‌های کابلی وارد عمل شدند. محتوای آن‌ها در FCC کنترل‌ نمی‌شدند، این کانال‌ها انگار دریچه سد را باز کرده بودند و MTV به این ترتیب راه خود را در میان برنامه‌های تلویزیونی محبوب باز کرد. مجموعه مشهور آن به نام “دنیای واقعی” بر فراز و نشیب‌های گروهی از جوانان که با هم زندگی می‌کردند، متمرکز بود. در ابتدا این نمایش به خاطر استفاده از لحن نوجوانانه از سوی بسیاری مورد نقد قرار گرفت، اما به خاطر تشویق و نمایش مثبت تفاوت‌های نژادی و سیاسی مورد تحسین قرار گرفت. اما پس از آن کم کم از کیفیت برنامه کاسته شد. در طول فصل ۲۰۱۰، یکی از شرکت کنندگان به دلیل سرقت مسواک فردی در گروه و استفاده از آن برای تمیز کردن کاسه توالت متهم شد. پای پلیس به ماجرا باز شد و هنگامی که از افسری پرسیده شد که آیا فکر می‌کند این حادثه واقعا رخ داده ‌است یا خیر، او پاسخ داد: ” این برنامه نمایشی مبتنی بر واقعیت است، پس چه کسی قرار است اعتراف کند؟

یکی از موفق‌ترین برنامه‌های شبکه تلویزیونی، (Big Brother (CBS است که به تازگی فصل بیستم خود را آغاز کرده ‌است. این برنامه، گروهی از شرکت کنندگان را دبه خانه‌ای پر از دوربین‌های مداربسته و بدون راه ارتباطی با دنیای خارج دعوت می‌کند. این برنامه مخاطبان تلویزیونی را هم به بازی می‌گیرد تا در هر هفته به گروه رای دهند و برخی از همخانه‌ای ها از بازی بیرون بروند و برخی دیگر به مرحله بعدی روند. تماشاگران نیز از طریق پیامک رای می‌دهند، تا زمانی که آخرین همخانه برنده جایزه بزرگ ۵۰۰۰۰۰ دلار شود.

در تمامی این برنامه‌های مبتنی بر جفنگیات، راه شهرت با شوق و اشتیاق فرش شده و صفحات برجسته مادی‌گرایی، ابتذال، و خودخواهی را نشان می‌دهد. یکی از اقدامات واقعا ناامید کننده تلویزیون این است که شرکت کنندگان با تمایل خود توافق می‌کنند از تولید کنندگان برنامه‌هایی که در آن شرکت می‌کنند برای قرار دادن آن‌ها در میحطی “تمسخر آمیز در منظر عمومی، تحقیر یا محکوم کردن” شکایت نکنند.

شکل دادن واقعیت مبتنی بر سیاست

ساکن فعلی کاخ سفید غالبا به عنوان تاجر یا سرمایه‌دار املاک معرفی می‌شود، اما شرح دقیق‌تر این است که “میزبان جفنگیات – تلویزیونی” است. دونالد ترامپ برای یازده سال منتهی به سمت ریاست‌ جمهوری خود در برنامه تلویزیونی بمتنی بر واقعیت یکی از سهام‌داران اصلی بود. برنامه اصلی او، “کارآموز”، به عنوان رقابتی میان کارآفرینان آینده برای موقعیتی حقوق‌بگیر در شرکت خود آغاز شد. اما همانطور که در هر قسمت با شرکت کنندگان در “جلسه هیات ‌مدیره” جمع می‌شدند تا از سوی ترامپ و یک یا دو فرزند او داوری شوند، به سرعت راه را برای تلویزیونی پر از برنامه های بی‌خود هموار کرد، و ترامپ با شکست شرکت کنندگان در مقابل یکدیگر و شکست بازندگان با امضا او، “شما اخراج شده‌اید!” همه را تحقیر می‌کرد. رفتار در جلسات هیات‌مدیره هرچقدر تند و زننده‌تر باشد لذت آشکار از شهرت ترامپ بودن بیشتر است. همانطور که در بازبینی نمایش پایگاه‌ داده فیلم اینترنتی (IMDb) اشاره شد، شرکت کنندگان ” انتظار داشتند همه چیز را انجام دهند تا آن‌ها را در برنامه نگه دارند (که به معنی دروغ گفتن، حرف رکیک زدن، و به زیر کشیدن یکدیگر و غیره)…. در فصل‌های قبلی، حداقل برخی از شرکت کنندگان کمی یکپارچگی داشتند. اکنون به نظر می‌رسد که آن‌ها اگر راه داشته باشند مادر خود را هم می‌کشند. … نمی‌توانم بفهمم چرا هر کسی با عقل سلیم می‌خواهد برای [ ترامپ ] کار کند. او فقط دوست دارد مردم را به آشغال تبدیل کند.”

در رسانه‌های جمعی و سرگرمی، له کردن آدمی مزه بدی دارد. در رسانه‌ای که به عنوان انجمن سیاسی آمریکا عمل می‌کند، چیزی بسیار بدتر از این است: قطع رابطه بین گفتمان مدنی و تخریب فرهنگی. ضرب‌المثلی قدیمی درباره خمره شرابی در کنار حوضچه‌ای از فاضلاب وجود دارد: فنجانی شراب را به فاضلاب اضافه کن، فاضلاب هنوز هم فاضلاب است. حالا فنجانی فاضلاب را به شراب اضافه کنید به یقین به فاضلاب تبدیل می‌شود.

این جمله را توماس گرشام یکی از بازرگانان انگلیسی قرن شانزدهم نوشت: ” سکه خوب و بد نمی‌تواند با هم بچرخند”. مفهوم او، که بعدا به صورت قانون گرشام نوشته شد، این بود که وقتی واحد پولی را از سکه‌های نقره یا طلا بسازند حال بخواهد آن سکه‌ها از هر ترکیبی باشند، این بد به زودی به چیز خوبی تبدیل خواهد شد. اتفاق مشابهی در دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ رخ داد، زمانی که فن‌آوری جدید تلویزیون ماهواره‌ای و گشایش بازارهای جدید پس از جنگ سرد منجر به افزایش صادرات محصولات سرگرمی آمریکا به بقیه جهان شد. با این حال، تعداد کمی از این صادرات ارزش واقعی برای مردم داشتند؛ بسیاری دیگر این کار را نکردند.

در میان این صادرات ارزشمند، برنامه واقعیت مبتنی بر استعداد بود که در آن گروهی از خوانندگان، رقاصان، سرآشپزها و یا دیگر آماتورهای خلاق برای دریافت تایید از هیات داوران باهم رقابت می‌کنند و همچنین رای بیننده را به نمایش می‌گذارند. این نوع نمایش می‌تواند برای بازندگان سخت باشد، اما تحقیر کننده نیست، زیرا یا برنده می‌شود یا می‌بازند، شرکت کنندگان براساس استعدادهای طبیعی، کار سخت و مهارت رقابت می‌کنند. در بازار کنترل ‌نشده آمریکا، سکه خوب این نمایش‌ها، با استفاده از سکه بد از نوع زباله، بیرون رانده می‌شود. همین مساله در روسیه و چین اتفاق می‌افتد، اما نه به این دلیل که این بازارها فاقد کنترل هستند. برعکس، این امر به این دلیل اتفاق می‌افتد که هر دو این رژیم‌های مستبد، قدرت تلویزیون را در برنامه واقعیت به رسمیت می‌شناسند و نه تنها واقعیت ذهنی بیننده بلکه واقعیت سیاسی کشور را نیز شکل می‌دهند. در روسیه، بدبینی که توسط تلویزیون و برنامه واقعیت مبتنی بر بی محتوایی پرورش داده می‌شود، برای رژیم پوتین مفید بوده‌ است. در چین، اشتیاقی که به وسیله جایگزین برنامه مبتنی بر استعداد وجود دارد به عنوان یک تهدید تلقی می‌شود.

برای شروع با روسیه: در میان آزادی و هرج و مرج دهه ۱۹۹۰، مجموعه‌ای از کانال‌های خصوصی که به تازگی راه‌اندازی شده بودند، همه چیز را از اخبار دولت و امور عمومی گرفته تا برنامه‌های سرگرمی و بیدادگرانه که در غرب، به خصوص آمریکا، مدلسازی شده‌اند را امتحان کردند. اما همانطور که ولادیمیر پوتین در دهه ۲۰۰۰ شروع به تحکیم قدرت کرد، یکی از اولین اقدامات او تشویق تولید برنامه‌های تلویزیونی واقعیت مبتنی بر جفنگیات بود. او این کار را به سه دلیل انجام داد. اولین مورد پول بود: این نوع برنامه پایین‌ترین مخارج را برای تهیه کنندگان و تلویزیون به همراه داشت در نتیجه، مخاطبان زیادی را جذب می‌کند که به درآمد تبلیغاتی تبدیل می‌شود. دلیل دوم تصویر بود: نمایش‌های تلویزیونی غربی به عنوان برنامه‌های تلویزیونی سرگرم کننده دیده می‌شدند و آخرین چیزی که رهبر جدید روسیه می‌خواست این بود که به عنوان یک مقام والا، مردم خود را با برنامه‌های کسل‌کننده، بی‌محتوا و به سبک سیستم شوروی همراه کند. دلیل سوم کم‌تر آشکار است، اما مهم‌تر از همه است: تلویزیونی با برنامه‌های مبتنی بر واقعیت و بی‌محتوا تاثیر زیان‌آوری بر جامعه مدنی دارد. تشویق مردم عادی به رفتار خشن و سرد و خودخواهانه در مقابل دوربین‌ها و دعوت حضار برای خندیدن به آن‌ها و احساس برتری داشتن، به سختی پایه‌های جامعه‌ای مدنی و واقعی را تقویت می‌کند تا اینکه با وجود چنین تلویزیونی، مردمانش از امید، اعتماد و هم‌کاری باهم پشتیبانی کنند.

در بهترین حالت، جامعه مدنی در اوایل دوران پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رشد جدیدی را تجربه کرد و از میان خرابه‌های رژیم سابق در میان جرم، فساد و اختلالات اجتماعی شکلی تازه به خود گرفت. جامعه تازه به نور خورشید و مواد مغذی نیاز داشت، به انجمن‌های مستقل، اعتماد اجتماعی، و بحث سیاسی باز نیاز داشت. اما ریشه این پیچک‌های ظریف به جای آن که درست مورد مراقبت قرار بگیرند با نوعی سم سرگرم کننده در مقیاس عموم مردم مورد درمان قرار گرفت. اگر شما در مورد بدبینی پشت این برنامه‌ها در تلویزیون تردید دارید، سخنان والری کومیساروف، یکی از وفاداران پوتین که برخی از بدترین برنامه‌های تلویزیونی مبتنی بر واقعیت را در دهه ۲۰۰۰ به وجود آورد را در نظر بگیرید: “وقتی مردم از من می‌پرسند، چرا این همه احمق را انتخاب می‌کنید؟ متوجه می‌شوم که کار خود را به درستی انجام داده‌ام.”

این داستان در چین متفاوت است، جایی که رژیم کمونیستی سقوط نکرد اما به جای آن به خدمت نظام سرمایه‌داری دولتی تبدیل شد. در حالی که اخبار و فیلم در چین همواره تحت پوشش‌های سفت و سخت نگه‌ داشته شده‌اند (به یاد داشته باشید چنان که لنین گفت: “از بین همه هنرها از همه مهم‌تر سینما است”)، تلویزیون به تازگی عرض جغرافیایی وسیعی را به خود اختصاص داده ‌است. به گفته یکی از مقامات دولتی که مدیران یکی شبکه‌های تلویزیونی در اواخر دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ بود و من در پکن، با او مصاحبه کردم، می‌گوید از ما خواسته شده بود تا تلویزیون را تا جایی که ممکن است سودآور کنیم، چون جنبه سرگرمی تلویزیونی “موضوعی پوچ مثل آواز خوانی و رقص و نمایش‌های مبتنی بر واقعیت” است.

در سال ۲۰۰۴، کانال منطقه‌ای تلویزیونی و ماهواره‌ای هونان، در نمایشی مبتنی بر واقعیت بر اساس خوانندگی و رقابت به نام سوپر دختر که در سال بعد هم پخش آن ادامه داشت را روی آنتن برد. این نمایش در آغاز با شور و شوق ملی همراه بود اما در نهایت به نمایش عمومی به نفع شرکت کنندگان مختلف منجر شد که روزنامه دیلی چین با خوش بینی این برنامه را به عنوان “خوشحالی رای‌دهنده” و جامعه‌ای جدید توصیف کرد. قسمت پایانی و فینال این برنامه ۴۰۰ میلیون بیننده  داشت (دومین برنامه پر مخاطب ملی در تاریخ تلویزیون چین) و هشت میلیون رای پیامکی را جذب کرد. هنگامی که برنده، دانشجویی بیست و یک ساله از سیچوان به نام لی یوچون شد، که با پوشیدن شلوار جین و پیراهن‌های گشاد در تلویزیون و اجرای آهنگ‌هایی که معمولا از سوی مردان خوانده می‌شد قوانین چین را زیر پا گذاشت، اینترنت با نظراتی در مورد این که ” نگاهی اجمالی به جامعه مدنی آینده چین ” منفجر شد.

لیو ژیابو برنده جایزه صلح نوبل و فعال دموکراسی به دلیل “دموکراتیک و برابر بودن” این برنامه‌ی تلویزیونی و استفاده از سیستم انتخاب مبتنی بر داوران خبره و قضاوت شهروندان و آرای بینندگانی که نظرات آنان بر اساس قوانین واقع گرایانه بودند برنامه سوپر دختر را مورد ستایش قرار داد. لیو نظرات خود را تا حدی از روی احتیاط مطرح کرد و این احتمال وجود دارد که این برنامه تلویزیونی را به این دلیل بسیار خوب ارزیابی کرده است که نظرات او مبتنی بر روحیه او و انتظارات او از برنامه‌ای عمیق بوده است و این برنامه را همچون رودخانه‌ای فراموش شده جلوه می‌دهد که به مردم اجازه می‌دهد تا نارضایتی‌های خود را از طریق برنامه‌های سرگرمی ابراز کنند. اما این نظرات احتیاطی خیلی دیر مطرح شدند. یکی از مقامات رسمی درباره این برنامه گفت، پدیده ” سوپر دختر” باعث بحث‌های جدی در محافل عالی‌تر دولت شد و تصمیم برآن شد تا به طور کامل این برنامه را در تلویزیون لغو کنند، مقامات به غول‌های اینترنتی و رسانه‌های دولتی دستور دادند تا مبارزه تبلیغاتی علیه رقابت‌های” ناسالم ” را آغاز کنند. پس از آن، سوپر دختر فقط در زمان بازی‌های المپیک ۲۰۰۸ پکن لغو شد. در سال ۲۰۰۹، این برنامه‌ی تلویزیونی دوباره احیا شد، اما بدون زیر و رو کشیدن‌های دموکراتیک.

تسلیم شدن در برابر پدیده سراسری دیجیتالی

پژوهشگران رسانه‌ای، سوزان ماری و لاری اوولت، در معرفی مقدمه‌ای با نسخه‌ای ویرایش شده در سال ۲۰۰۹،  هشدار دادند که تلویزیون مبتنی بر واقعیت ممکن است به مردم آموزش دهد تا بپذیرند، استقبال کنند و حتی مورد تهدید قرار بگیرند:

برنامه‌های تلویزیونی بیشتر و بیشتری بر تمایل مردم عادی برای زندگی در مقابل دوربین‌های تلویزیونی متکی هستند. ما، به عنوان اعضای مخاطبان، شاهد این پذیرش برای نظارت بر همه چیز و نرمال کردن همه چیز هستیم، و در عوض، خودمان را با چنین احتمالاتی می‌پذیریم. … ما همچنین تشویق شده‌ایم که در نظارت خود مشارکت داشته باشیم. بخشی از آنچه که در ساله‌ی اولیه هزاره جدید به ما یاد می‌دهد این است که برای اینکه شهروندان خوبی باشیم، باید به خودمان اجازه دهیم که مراقب خود و اطرافیان خود باشیم و سپس رفتار و کردار خود را براساس آن اصلاح کنیم.

امروزه، این کلمات دیدگاهی کابوس مانند را از نمای سراسری آینده دیجیتالی ترسیم می‌کنند که نه تنها هر یک از ما را تماشا می‌کند بلکه ترابایت اطلاعات را برای تولید پروفایلی دقیق برای هر یک از ما در دست دارد تا برای رویارویی با حقیقت خودمان از آن استفاده کند، که ممکن است به وسیله ثروتمندان و قدرتمندان برای کنترل هر حرکتی که انجام می‌دهیم، استفاده شود.

برای شهروندان دولت‌های دموکراتیک، قدرت و ثروت شامل غول‌های تکنولوژی مانند گوگل، فیسبوک، آمازون و بسیاری از شرکت‌های تابعه آن‌ها می‌شود. همانطور که از سوی شوشانا زوبوف، نویسنده برجسته در مورد پیامدهای اقتصادی – اجتماعی انقلاب دیجیتال توضیح داده شده است، ذخیره عظیم اطلاعات انباشته‌ شده توسط این غول در تاریخ بشر که به عنوان سرمایه‌داری نظارتی است، به معنای “تمرکز دانش بر خلاف هر چیزی که در تاریخ بشر دیده می‌شود” است و به مالکان آن “توانایی در شکل دادن و اصلاح رفتار ما” را می‌دهد، بیشتر منتقدان اروپایی و آمریکایی این خطر را از نظر “حریم خصوصی” توصیف می‌کنند. او هشدار می‌دهد که “محور جدید نابرابری اجتماعی” توانایی ما برای مستقل بودن و تعیین خودمختاری را تضعیف خواهد کرد – این یعنی انسان در مانعی به نام “آژانس انسانی” گیر خواهد کرد.

مقامی عالی‌رتبه از حزب کمونیست به نقل از اکونومیست درباره برنامه‌های تلویزیونی گفت: “در چین، همان خطر به عنوان یک هدف در نظر گرفته شده ‌است:” به افراد قابل ‌اعتماد برای پرسه زدن در همه جای این بهشتی که ساخته‌اند اجازه دادن، در حالی این امر سبب می‌شود تا محرومان بتوانند به دشواری گامی رو به جلو بردارند”.  زمانی که کاملا ابن برنامه عملیاتی شود، سیستم اعتبار اجتماعی بسیار مبهم چین نه تنها رفتارها، اقدامات، کلمات، و نظرات ۱.۴ میلیارد نفر را پی‌گیری می‌کند، بلکه به سرعت و به طور موثر پاداش یا تنبیه کسانی را که عملی صحیح یا نادرست انجام داده‌اند را در نظر می‌گیرد.

آیا تمام جهان در حال قدم زدن به سمت نمایی سراسری از نظارت و کنترل دیجیتالی است؟ در ایالات‌ متحده و دیگر دموکراسی‌های لیبرال، زیرساخت فنی و سازمانی برای چنین رژیمی هنوز برقرار نشده است. به جای یک “ناظر بزرگ” که میلیاردها زندانی را در سلول‌های شفاف خود تماشا کند، صدها میلیون کاربر اینترنت در حال تماشا و اجرا برای یکدیگر هستند. اما همانطور که در حال حاضر متوجه شده‌ایم، عملکرد ما نیز از سوی غول‌های تکنولوژی پیگیری می‌شوند و مشتاق سود آوری از ترابایت ها داده‌ای هستند که ما برایشان فراهم می‌کنیم، و اگر منتقدین بر سرمایه‌داری نظارت درستی نداشته باشند، انتخاب‌های ما و در نهایت افکار ما را کنترل خواهند کرد.

این غول‌های تکنولوژی به شدت رقابتی هستند و با رفتار خود در تلویزیون چین و دیگر کشورهای مشابه قضاوت می‌کنند، برخی از رهبران آن‌ها با کمال میل حق حاکمیت دموکراتیک خود را به عنوان فرصتی برای به دست آوردن امتیاز انحصاری بیشتر در بازار اصلی به فروش می‌رسانند. اگر دولت‌های دموکراتیک در برابر این گرایش مقاومت نکنند، و تصمیم بگیرند که قدرت خود را از طریق جادوی دیجیتالی (تلویزیون) ارائه ‌شده توسط یک متحد حامی سازمان، افزایش دهند، ممکن است تغییر در نمای سراسری ایجاد شود. در این مرحله، همه چیز در مورد اجماعی گسترده و عمیق در مورد نوع روح انسان است، این سیستم باید از سوی ما مهندسی و روشن شود. و اگر چنین نشود در آن نقطه شوم، تنها امید انسانیت ممکن است فقدان چنین اجماعی باشد.

شهین غمگسار
مترجم هستم. با واژه‌ها سروکار دارم. و گاهی می نویسم.